شب پر ستاره

امشب نیامده ام تا برای شما بنویسم..امشب برای دلم مینویسم..امشب را بر من ببخشایید و خرده نگیرید وکمی اهل دلانه از کنارم گذر کنید…امشب برایم مهم نیست که این تابلوی زیبا  را چه کسی کشیده وچه هدفی داشته اما میخواهم برایتان از موسیقی زیبای این تابلو بنویسم.

چندی قبل با یکی از خواننده های وبلاگ درباره این تابلو صحبت میکردیم.هر کداممان چیزی از این تابلو شنیدیم که با هم زمین تا آسمان فرق داشت.کمی در دنیای مجازی جستجو کردم و دیدم که به راستی که این تابلو حس موسیقایی و طبع شعر خیلی ها را تحریک کرده است.بزرگانی که در میان آنها نام سرشناسانی  چون تی.اس .الیوت و دان مک لین آشناست.

شبی پر ستاره دیده میشود در منتهای آرامش…نوید دهنده و شادی بخش به روشنایی آفتابی که در پیش رو خواهد بود…بر فراز دهکده ای که مردمان شاد یا غمگینی دارد…اما هر چه هستند عاشق هستند..چون که شب آنها پر ستاره تر از شب همه آدمهاست.هر چه هستند خوشبخت هم هستند چونکه ماه آنها گرمای خاصی دارد…کلیسای آنها به نظر خیلی توی چشم است..اما به نظر بی آزار میرسد…بگذریم.

لابد شما هم صدای موسیقی را میشنوید…از میان کلبه هایی که یکی شاد و یکی غمگین است…هنوز نتوانستید بشنوید؟ پس شاید باید از الیوت کمک بخواهیم.

الیوت(1965-1888) شاعر و فیلسوف انگلیسی برای این تابلوی زیبا اینچنین گفته:

I said to my soul, be still, and wait without hope
For hope would be hope for the wrong thing; wait without love
For love would be love of the wrong thing; there is yet faith
but the faith and the love and the hope are all in the waiting.


Wait without thought, for you are not ready for thought:
So the darkness shall be the light and the stillness, the dancing

ترجمه شعر بالا بدون شک در توان من نیست چون یک شعر ادبی است اما مفهوم کلی به این صورت است:

در حالی که با خودم صحبت میکردم میگفتم به خاطر امید امیدوار باش و برای بدیها بدون امید باش…به خاطر عشق عاشق باش  و ایمان داشته باش و بدان که تاریکی خواهد رفت و به نور و رقص تبدیل خواهد شد.

پس از آن به مک لین خواهیم رسید…اون این آهنگ خود را با نام Vincent وینسنت در سال 1971 ساخت…در زیر لینک یوتیوب آن را برایتان میگذارم

http://www.youtube.com/watch?v=nkvLq0TYiwI

اما میتوانید این آهنگ آرامش بخش و زیبا را اینجا هم گوش کنید…

راستی شما چه صدایی از این تابلو میشنوید؟

متن شعر آن هم به صورت زیر است:

Starry, starry night.
Paint your palette blue and grey,
Look out on a summer’s day,
With eyes that know the darkness in my soul.
Shadows on the hills,
Sketch the trees and the daffodils,
Catch the breeze and the winter chills,
In colors on the snowy linen land.

Now I understand what you tried to say to me,
How you suffered for your sanity,
How you tried to set them free.
They would not listen, they did not know how.
Perhaps they’ll listen now.

Starry, starry night.
Flaming flowers that brightly blaze,
Swirling clouds in violet haze,
Reflect in Vincent’s eyes of china blue.
Colors changing hue, morning field of amber grain,
Weathered faces lined in pain,
Are soothed beneath the artist’s loving hand.

Now I understand what you tried to say to me,
How you suffered for your sanity,
How you tried to set them free.
They would not listen, they did not know how.
Perhaps they’ll listen now.

For they could not love you,
But still your love was true.
And when no hope was left in sight
On that starry, starry night,
You took your life, as lovers often do.
But I could have told you, Vincent,
This world was never meant for one
As beautiful as you.

Starry, starry night.
Portraits hung in empty halls,
Frameless head on nameless walls,
With eyes that watch the world and can’t forget.
Like the strangers that you’ve met,
The ragged men in the ragged clothes,
The silver thorn of bloody rose,
Lie crushed and broken on the virgin snow.

Now I think I know what you tried to say to me,
How you suffered for your sanity,
How you tried to set them free.
They would not listen, they’re not listening still.
Perhaps they never will…

توضیحات از ویکی پدیای فارسی:

شب پرستاره (۱۸۸۹ میلادی) اثر نقاش و طراح معروف پسا دریافتگری (پست امپرسیونیسم) هلندی، ونسان ونگوگ (۱۸۵۳۱۸۹۰ میلادی) است که وی را در بالاترین درجه موفقیت هنریش قرار داد و تا مدت‌ها این اثر، نمادی برای فرهنگ هنری مدرن اروپا به شمار می‌آمد.

ونگوگ این اثر را در بیمارستانی روانی در سنت رمی در جنوب فرانسه که خود را وقف کمک به آنجا کرده بود، به سال ۱۸۸۹ میلادی کشید. این اثر هم‌اکنون در موزه هنر مدرننیویورک نگهداری می‌شود. در شهر

آسمان در شبی پوشیده شده با ابرهایی چرخ‌چرخان، ستارگانی فروزان و هلال درخشان ماه، پس‌زمینه رویاگونهٔ این اثر را تشکیل می‌دهند. اگرچه در توصیف عناصر اثر به وضوح اغراق شده‌است اما به سادگی می‌توان با آنها عجین شد. این آسمان چشم بیننده را روی تابلو در تعقیب خطوط خمیده‌اش به حرکت در می‌آورد و دیدی نقطه به نقطه با ستارگان به وجود می‌آورد. در پایین خط افق و در زیر تپه، شهر کوچکی قرار دارد که آرامش در ساختمان‌هایش موج می‌زند. رنگهای تیره خانه‌هایی با پنجره‌های روشن. برج بلند کلیسا در مرکز شهر روی ساختمانهایی کوچک‌تر، تلقینی از مقیاس زمینی به همراه حس ثبات و خداگرایی که معمولاً در کارهای دیگر ونگوگ نیز تکرار شده‌است می‌دهد.در سمت چپ اثر، ترکیبی بزرگ، تاریک و تاحدودی مبهم دیده می‌شود که مقیاس‌ها را به هم می‌ریزد و ذهن بیننده را درگیر ماهیت آن می‌کند. حدس‌ها از کوه تا بوته‌ای بزرگ و پر شاخ و برگ، متفاوت است و شناخت به بیننده واگذار شده‌است.

منابع:

http://www.oes.org/page2/7194~Starry_Night-Vincent_vanGogh_Starry_Starry_Night_Don_McLean.html

«Vincent (Starry Starry Night)» by Don McLean (1971)

http://blogs.princeton.edu/writingart4/2004/12/