خودکشی با نوای شب

47 دیدگاه


هوا گرگ و میش است. مه سردی همه جا را فراگرفته ، به دور دست ها نگاه می کنی و جزیره ای زیبا را می بینی که به تو قوت قلب می دهد. به سمت جزیره قدم بر میداری اما میبینی که انگار در خلاف جهت پیشرقت می کنی. متوجه می شوی که بر روی توده های یخ شماوری قرار داری که در جهت جریان آب حرکت می کنند. خوب به نظر شرایط خیلی هم بد نیست. بر روی تکه های یخ می دوی و به سمت جزیره می روی. اما در مسیرت تکه یخی بزرگ با گوشه های نوک تیز دیده می شود که مستقیم به سمت تو می آید. از روی آن می پری اما اشتباها به درون آب می افتی… آب به شدت سرد است و نفست تنگ می شود… می خواهی به سمت خشکی شنا کنی اما قدرت مقابله با کشش آب را نداری.

متوجه می شوی که در پشت سرت گودالی عظیم وجود دارد که آب دریا به آن می ریزد اما بر روی این گودال صخره ای بزرگ است. با کوششی فراوان خود را به روی صخره بزرگ می اندازی و موقتا نجات پیدا می کنی. هیچ کسی نیست که به تو کمک کند. حتی به خودت زحمت فریاد کشیدن را هم نمی دهی. حالا می بینی که یا تا ابد باید بر روی این صخره بمانی و درجا بزنی ( که با طبع جاه طلبت سازگار نیست) یا باید بپری و نجات پیدا کنی. می دانی که اگر بپری غرق می شوی ولی شانست را امتحان می کنی.

به درون آب سرد می پری و قبل از اینکه فرصت تلاش پیدا کنی به عمق گودال کشیده می شوی… حالا می بینی که مرگ هم آنقدرها دردناک نیست…

این شایداحساسی است که  کسانی که دست به خودکشی می زنند آن را حس می کنند. مسیر زندگی آنها اینگونه است و در نهایت مرگ برایشان دردناک نیست.

Suicide in "E" Minor (The song of the night) © Alexandra G

تابلوی زیبایی که در بالا مشاهده می کنید اثر الکساندر جی می باشد. هنرمند ، عامدانه شهر پاریس را برای اثر خود انتخاب کرده است زیرا که به شهر آرزوها معروف است، اما این شهر که نمادی از آرزوهای انسان می باشد هنگامی که ناتمام ترسیم می شود مظهری خواهد شد برای نرسیدن به آنچه انسان می خواسته است.

در این میان برج ایفل آشکارا تا نیمه ها پیش رفته اما ناگهان رها شده است… این همان احساسی است که دخترک در زندگی خود داشته است…ناتمام ماندن!

راستی شعر زیر چقدر به تابلوی بالامی آید… شعری که فروغ سه روز قبل از مرگ سرود:

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش


به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش


می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه


شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه


می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید محال


می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال


ناله می لرزد می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من


از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من


بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید


شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید


عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خونین دل


می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

پ.ن : اینجا کسی هست که تجربه خودکشی داسته باشه؟ میتونه احساسش رو در زمان خودکشی برامون بنویسه؟

چه رازی در 25 دسامبر وجود دارد که خاصیت «خدازایی» دارد؟

27 دیدگاه


هزاران سال پیش در ناکجاآبادی از فلات ایران ستاره ای از آسمان فرود آمد که نامش میترا بود.او فرزند خورشید بود و از مادری باکره و در تاریخ 25 دسامبر متولد شده بود. ماموریت او از طرف اهورا نجات و رستگاری بشر بود.

مدتها پس از او در گوشه ای دیگر ، در سواحل نیل خدایی دیگر ظهور کرد.نام او هوروس بود و با قرص خورشیدی که بر بالای سر داشت پیوند خود را با پدر آسمانی نشان می داد. او نیز در 25 دسامبر و از مادری باکره متولد شد.

خدای مصریان

پس از آن خدایانی دیگر در چهارگوشه جهان پدیدار شدند. مثل کریشنا در هند و دیونیزوس و آتیس در یونان و اروپا. همه ی آنها از مادرانی باکره و در 25 دسامبر متولد شدند.

درباره دیونیوزوس  قبلا در اینجا صحبت کرده بودیم.او در نهایت حدود 700 سال قبل از میلاد مسیح  همانند تصویر زیر به صلیب کشیده شد …!

به صلیب کشیدن دیونیزوس

پس از آن تاریخ به صورتی مستندتر نوشته شد. به عنوان مثال در اساطیر یونان و روم داریم:

<< از درون خلا نخستین سه موجود فناناپذیر پدیدار شدند که یکی از آنها گایا یا مادر زمین بود… او بدون اینکه شریک یا همسری داشته باشد اورانوس یا پدر آسمان را زایید >>

پس از آن همانطور که بهتر از من می دانید عیسی هم از مادری باکره و در 25 دسامبر به دنیا آمد. خوب فکر می کنم شما هم مثل من هم عقیده شدید که بایستی در روز 25 دسامبر اتفاقی خاص افتاده باشد که چنین خاصیت «خدا زایی» دارد. پس بد نیست ابتدا به اشاره بوتیچلی در تابلوی  مدونا و کودک بنگریم:

Alessandro_Botticelli_Madonna_ del_Libro

به ستاره هایی که بر روی شنل مریم بر روی بازوی چپ او وجود دارد دقت کنید. گویی چندین ستاره به سوی خورشید روان هستند. به جز آن هاله نور در میان اکثر تصاویر یادآور نور خورشید است. از این اشاره ها در نقاشی ها زیاد دیده می شود. اگر بدانیم در 25 دسامبر هر سال چه اتفاقی در طبیعت می افتد شاید معما حل شود. به کمک فیلمی که یکی از دوستان در بخش کامنت ها گذاشته بودند عکس زیر را تهیه کردم.

در تصویر بالا ستاره شرقی یا شعرای یمانی که با نام سیریوس مشخص شده است را می بینید. در 25 دسامبر هر  سال ستارگان سیریوس و 3 شاهزاده و خورشید به صورت بالا در آسمان ظاهر می شوند. گویی سه شاهزاده به ملاقات فرزند خورشید می آیند. در اینجا ترجیح می دهم خواننده با قدرت تخیل خود باقی داستان را حدس بزند. داستان سه پادشاه شرقی که به ملاقات عیسی می روند را همه شنیده ایم. هم در مطلب دوم از سری مطالب ستاره شناسی و هنرو در پستهای قدیمی تر مفصل در این مورد صحبت کرده ایم.

افاضات اضافی :

قبلا هم شاید گفته بودم، همیشه  تضادی که بین اسطوره های اسلامی و ادیان دیگر وجود داشته  برایم قابل درک نبوده است. یکی دیگر از این تضادها این است که در مسیحیت 3 شاهزاده یا شاه به ملاقات مسیح می آیند اما در اسلام پیامبر آنها به سه شاهزاده یا شاه آن دوران نامه مینویسد. یعنی برعکس اسطوره های مسیحی.

شاید یکی از علت های آن این است که پیامبر مسلمانان در ایتدای تابستان به دنیا آمده و پیامبر مسیحان در ابتدای زمستان…

برای کنترل تاریخ تولد هجری و میلادی به اینجا بروید.

کریستوفر قدیس در حال حمل کودک تابلویی است که نشان می دهد بشر هنوز نتوانسته بر خود مسلط شود

25 دیدگاه


یادداشت امروز پیرامون اسطوره ای است که شاید در ظاهر مسیحی باشد اما شبیه به آن را در میان داستان های همه ملل و ادیان می توان یافت پس خودتان آن را تعمیم دهید.

موضوع اصلی تابلوی زیر شخصی است به نام کریستوفر. او مردی بود که  قدرت جسمی بسیار بالایی داشت ولی آن را فقط در اختیار نیرومندترین افراد قرار می داد. او نخست در خدمت پادشاه خود بود ، سپس فهمید که پادشاهش از ابلیس می ترسد ، پس تصمیم گرفت به خدمت ابلیس یا شهریار تاریکی برود. یک روز متوجه شد که ابلیس  از 2 تکه چوب که به صورت صلیب بر هم گذاشته شده می ترسد ، پس تصمیم گرفت به خدمت مسیح درآید. (این بخش داستان برای شما آشنا نیست؟ برای اسطوره های مشهور دیگر تاریخ) راهبی به او توصیه کرد که کنار رودخانه ای به انتظار مسیح بنشیند تا او به سراغش بیاید. او سالها در کنار رودخانه بود و برای اینکه حوصله اش سر نرود مردم را از این طرف رودخانه بلند می کرد و آنها را به آن سوی رودخانه می برد. با توجه به زور زیادی که داشت حتی می توانست شتر را با بارش بلند کند و از رودخانه عبور بدهد. تا اینکه یک روز کودکی از او خواست تا او را از رودخانه عبور بدهد. در ابتدا حمل کودک ساده بود. اما هرچه به جلو می رفت بارش سنگینتر می شد و بردنش دشوارتر.

میانه ی رودخانه احساس کرد » تمامی جهان را بر دوش دارد» و فهمید مسیح بر روی شانه هایش نشسته است. مسیح گناهان او را بخشید و به او زندگی جاودانه بخشید و او شد قدیس حامی مسافران.

حالا به بررسی داستان می پردازیم:

در بیشتر آثار هنری کودکی مسیح به همراه کره یا چیزی شبیه به زمین کشیده می شود. از نظر نمادین کره و کودک هر دو به معنی » خود » می باشند. زیرا هر دو به معنی تمامیت دنیا می باشند. این کودک معجزه گر باعث «نقصان » یا فشار بر شما می شود اما تنها چیزی است که باعث می شود شما نجات پیدا کنید. در واقع این داستان صورت پیچیده ی این مفهوم است که برای رسیدن به کمال باید تلاش و تقلای زیادی کرد.   همه ی مسافرانی که از کریستوفر استفاده کردند و به مقصد رسیدند هیچ پیشرفتی در زندگی خود نداشتند اما کریستوفر ترقی کرد و به زندگی جاودانه دست پیدا کرد. کریستوفر که در اینجا نمادی از زندگی بشر است برای بتواند ترقی کند از زندگی اجتماعی خود جدا شد تا بتواند خود را پیدا کند. با این وجود کریستوفر حداقل در هدف خود پافشاری کرد، به این معنی که با وجود اینکه در ظاهر قدرت خود را فقط در اختیار قدرتمندان قرار می داد ( چیزی که در نگاه اول ممکن است جالب نباشد) اما در همان عقیده خود مسیر را تا انتها پیمود و حتی از نشانه کوچک ترس در ابلیس نیز غافل نماند.

او توانست بر نیروی خود مسلط شود، این یادگاری است که نیاکانمان برایمان گذاشته اند و ما آن را درک نکردیم. ما شاید توانستیم از رودخانه ها مانند کریستوفر بگذریم اما نتوانستیم کودک «خود» را تحمل کنیم و آن را در میان رودخانه رها کردیم. به عبارتی همانطور که یونگ می گوید <<ما بر طبیعت مسلط شدیم اما برخود مسلط نشدیم>>

آیا به این حرف اعتقاد ندارید؟ پس به عکس زیر با دقت نگاه کنید:

بمباران اتمی ژاپن توسط آمریکا(عدم تسلط بشر بر خود)

غلبه انسان بر طبیعت


اگردنیای ما 4 بعدی بود ، اکنون به جای دین های سه خدایی ، دین های 4 خدایی داشتیم

33 دیدگاه


یکی از مباحثی که بسیار مورد علا قه من است ارتباط بین هنر و ریاضیات است. این ارتباط اغلب نا آگاهانه است . اما گاهی هم آگاهانه از روابط ریاضی برای خلق آثار زیباتر استفاده می شود.

اولین موضوعی که قصد مطرح کردن آن را دارم حضور عدد 3 به عنوان نمادی قدرتمند در آثار هنری است. فکر می کنید ریشه این نماد در کجا باشد؟ من با ایده گرفتن از کتاب Prelude to Mathematic نوشته ی Waltrer Warwick Sawyer  فرضیه ی خود را مطرح می کنم . در ادامه ی این مبحث در بخش نظرات باشما دوستان به بحث می نشینیم.

همانطور که قبلا در یادداشت هی مختلف درباره حضور نمادهای سه گانه در همین وبلاگ صحبت کرده بودیم از جمله در این یادداشت ، می دانیم که عدد 3 نمادی مهم است .


«سه » نخستین عدد دربرگیرنده ی همه است ، نیروی 3 عالمگیر است و نشان دهنده ی طبیعت سه گانه جهان یعنی آسمان ، زمین و آب است . 3 یعنی تولد ، مرگ ، زندگی – آینده ، گذشته و حال – در داستان ها سه شاهزاده داریم  ، سه جادوگر داریم و سه خواهر عجیب یا سه برادری که به دنبال سرنوشت می روند ، سه پری ، سه خدا و تثلیث های بی شمار مسیحی ، یونانی ، بودایی و میترایی و … از دیگر مواردی است که نشان می دهد این نماد از اعماق روح بشریت سربرآورده است.

 

تثلیث در مسیحیت

 

 

حال من فرض می کنم که شما یک فرشته هستیدکه بسیار باهوش هستید. فرشته موجودی است که فاقد تجربه ی فیزیکی است. طول ، رنگ و مواردی اینچنینی برای شما مفهومی نخواهد داشت.


فرض کنیم که قرار است در یک مکالمه تلفنی بین من و شما توضیحاتی درباره زندگی روی زمین برای شما بگویم.با توجه به اینکه شما به جز هوش و نبوغ حسی برای درک ندارید پس من ناچارم این توصیف را به کمک الگوریتم های خاصی تعریف کنم.

من اگر بخواهم x کیلومتر به سمت شمال بروم ، y کیلومتر به سمت شرق و z کیلومتر به سمت بالا بروم باید از تابع s2=x2+y2+z2 استفاده کنم. اگر از بالون یا هلیکوپتر استفاده کنم چنین رابطه ای امکان پذیر است اما اگر فقط اتومبیل داشته باشم فقط در جهت شمال و شرق s2=x2+y2و اگر درون قطار باشم فقط در جهت شمال یا شرق s2=x2 می توانم حرکت کنم.

حالا من باید مفهوم اعداد را به شما منتقل کنم. برای این کار 3 بار به لبه ی گوشی می زنم و سه بار صدای تق می آید. شما فرشته ی باهوشی هستید پس به سرعت مفهوم عدد 3 و به همین ترتیب اعداد 1،2،3،4 و …را می فهمید.

 

سه بال زرتشت نماد گفتار نیک ، پندار نیک ، کردار نیک

 

 

سپس به شما می گویم یک نقطه یک عدد تنها یا x است و یک صفحه x,y  است . پس با سه عدد x,y,z می توانم به شما فاصله را نشان بدهم و دنیا را برایتان توصیف کنم ، به شما خواهم گفت :

یک خط:  s2=x2

یک صفحه : s2=x2+y2

یک فضای سه بعدی : s2=x2+y2+ z2

سپس سکوت می کنم…

شما از سکوت من نا امید خواهید شد! چون انتظار دارید یک فضای 4 بعدی هم تعریف کنم و به همین ترتیب 5، 6، و …

از نظر ریاضی هیچ دلیل روشنی برای توقف روی عدد 3 وجود ندارد.

نکته هنگامی واضح تر می شود که بگویم من می توانستم یک جهان دوبعدی برای شما بیافرینم… جهانی که در آن سایه ها زندگی  می کنند و فقط شمال و شرق را می شناسند اما «بالا» ندارند.

ممکن است بپرسید پس بالا یا پایین صفحه چیست؟ من به شما می گویم : شما مجاز به چنین پرسشی نیستید. در جهانی که از یک صفحه درست شده است این سوال مفهوم عینی ندارد. ضمن اینکه من می توانم سایه ها را از بالا  ببینم و بر زندگی آنها تسلط داشته باشم اما آنها نمی توانند وجود من را حس کنند. چون دنیای من سه بعدی و دنیای آنها دو بعدی است. در واقع همین » بعد اضافه» قدرتی بی نهایت را به من می بخشد.

در دنیای سه بعدی ما هم وضع به همین منوال است. ممکن است شما بعد چهارمی به نام زمان بسازید. آن گاه مثلا اگر فردی درون زندان گرفتار باشدمی تواند با حرکت در زمان ، مثلا به سمت گذشته ، زمانی که زندان هنوز ساخته نشده بود برود و 300 متر حرکت کند و به زمان حال برگردد. حالا او از زندان آزاد شده است. شما به عنوان ناظر فقط ظاهر شدن و ناپدید شدن او را می بینید چون فضای شما سه بعدی است.

به هر حال این یک خیال محض(فضای 4 بعدی یا بیشتر) است که می توان تصور کرد ولی نمی توان انجام داد. فلاسفه به این موضوعات می اندیشند ولی اینها اندیشه های بی حاصلی است. این حقیقت ریاضی است که چنین قوی در نمادهای ما به صورت ناخودآگاه رسوخ کرده است.

من به شما قول می دهم اگر این جهان 4 بعدی بود اکنون به جای تثلیث ، تربیع داشتیم !


%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: