تصویری از «تجاوز به پرسفونه…! «

74 دیدگاه


امروز می خواهم زیباترین داستان دنیا را در کنار زیباترین مجسمه دنیا قرار بدهم و این یادداشت را تقدیم به همه زیبارویان و زشت رویان عالم بنمایم و اگر فکر می کنید که این مجسمه و این تابلو زیباترین نیستند پس «همانا اگر می توانید همانند آن را بیاورید» که من هم مشتاق زیبایی هستم.

هزاران سال پیش زمانی که من بودم و شما نبودید! الهه ای زیبارو بود که انسان ها و زمین را غذا می داد و آن ها را بسیار دوست داشت. او به آنها کشت گندم و تهیه آذوقه را آموخته بودو همواره کاخهای مجلل کوههای اولمپ را ترک می کرد تا با آدمیان فقیر همسفره شود. این الهه ی زیبا که نامش «دمتر» بود دختری همچون گلهای بهاری داشت به اسم «پرسفونه» که او را از زئوس باردار شده بود. پرسفونه همچون دخترکان زیبای سرزمین من عاشق نور خورشید و گلهای وحشی و خندیدن بود ، همچنین او توانایی این را داشت که چیزهای دوست داشتنی را به کسانی بدهد که او را دوست داشتند. روزی «هادس» خدای مردگان و ثروت که فرمانروای زیر زمین و برادر زئوس بود برای سرکشی امورات به روی زمین آمده بود. در همان حال آفرودیت یا خورشید پسرش اروس را فراخواند و او را گفت » یکی از تیرهای لغزش ناپذیر خود را به سوی قلب هادس رها کن و بگذار تا دیوانه وار عاشق پرسفونه شود» .

همانا تیر عشق بر قلب هادس نشست و آن را شرحه شرحه کرد و او به نزد زئوس رفت و دخترش را از او خواستگاری کرد. زئوس به او گفت البته باعث افتخار است که پرسفونه را به تو بدهم برادر عزیزم! اما خواهرمان دمتر طاقت دوری دخترش را ندارد ، همچنین پرسفونه عاشق نور خورشید و گیاهان است و طاقت تاریکی و زندگی در زیر زمین را ندارد. با این حال اگر اصرار داری تنها راه چاره این است که او را بربایی!

پس هادس اقدام به ربودن پرسفونه کرد و شما این لحظه تاریخی ! را در مجسمه زیبای زیر اثر برنینی می بینید. مجسمه ای که برای توضیح دادن زیبایی آن فقط باید سکوت کرد و مبهوت این همه ظرافت و شاهکرا شد.

"The Rape of Proserpina" (1621-1622).

ترسم این است که از ظرافت و زیبایی آن سخن بگویم و به ناچار با قلم کم ارزش خود از زیبایی آن بکاهم.

به راستی که بی نهایت زیباست…

راستی این مجسمه زیباتر است یا «پیتا» ؟ من به شخصه اثر برنینی را ترجیح می دهم هرچند که پیتا زمینه سازی بهتری دارد.

جزئیات مجسمه بالا

پرسفونه در حالی که فریاد می زد و مادر خود را به کمک می طلبید به زیر زمین برده شد. چون دمتر فریاد دخترش را شنید و او را نیافت اندوهی گران بر قلبش نشست و گیسوان خود را افشان و پریشان کرد و هماچون پرنده ای وحشی بر فراز دریا و زمین پر گشود تا دخترش را بیابد… اما او را نیافت! خدایان کوه اولمپ هم حقیقت را به او نگفتند. دمتر هم برای انتقام گیاهان را دستور داد تا نرویند تا قحطی همه جارا فراگرفت و نیستی و نابودی به انسان رو آورد. در این دوران آدمیان از «قربانی کردن» برای خدایان ناتوان شدند و خدایان  که موقعیت خویش را در خطر می دیدند حقیقت را به دمتر گفتند.

دمتر با تهدید و اصرار از آنها خواست تا دخترش را به او بازگردانند و در این هنگام تمام فصول سال به زمستان تبدیل شده بود تا مردم نتوانند کشاورزی کنند. او بالاخره توانست آنها را راضی کند تا دخترش را بازگردانند اما به او گفتند پرسفونه در صورتی می تواند بازگردد که هیچ چیز در سرزمین مردگان نخورده باشد.

زئوس کسی را به دنبال پرسفونه فرستاد تا او را بیاورد . او به پیش هادس رفت و جریانات دمتر ار برای او تعریف کرد و از او خواست جهت نجات خدایان او را بازگرداند. هادس رندانه و با محبت به پرسفونه گفت: به پیش مادرت برو و بدان که من تو را دوست دارم و بدان که همیشه عاشق تو هستم» . پرسفونه قلبش شاد شد و دانه «اناری» را که هادس به او هدیه داده بود با خوشحالی خورد!

دمتر و پرسفونه در روی زمین یکدیگر را دیدند و در آغوش گرفتند و باز دوباره از حضور پرسفونه زمین سبز شد و گلها روییدند و بهار بازگشت. دمتر با هراس از او پرسید که آیا چیزی در زیر زمین خورده است؟ که اگر کسی غذای مردگان را بخورد  باید در سرزمین تیره و شوم آنها باقی بماند! پرسفونه با اشک داستان انار را تعریف کرد…  دمتر تصور می کرد که دیگر هیچگاه دخترش را نخواهد دید و کم مانده بود که قالب تهی کند اما در این هنگام «رئا» مادر دمتر آمد و به او گفت که قرار بر این شد که پرسفونه 6 ماه از سال بر روی زمین و پیش تو و 6 ماه دیگر از سال در زیر زمین و پیش هادس بماند…

و این چنین شد که 6 ماه از سال بهار و تابستان است و 6 ماه دیگر از سال پاییز و زمستان…

«یک ثانیه قبل از بیدار شدن» نمادی برای بردگی بشر در دست زنان

31 دیدگاه


نوشتن این یادداشت داستانی دارد برای خودش! تابلویی که یک نقاشی برهنه دارد و این فتنه عظیم از نوع زنانه بود  اما به قدری برایم جذاب بود که نتوانستم آن را با شما در میان نگذارم پس به ناچار با دلی پر خون نقاط اصلی فتنه را با قلم جهل خویش کور کردم تا شما به فساد نیفتید و من در فساد خویش تنها باشم و چه خنده ی تلخی داشتم بعد از این همه شعار که برای شما دادم ،تابلو را سانسور کردم تا خود به تیغ سانسور گرفتار نیایم.

دالی این نابغه ی خیال پرداز تابلوهایی بس خیال پردازانه و رفتاری البته به سان دیوانگان داشت. به هر حال شاید با تفسیر تابلوی زیر شما هم با من همعقیده بشوید که دیدن تابلوهای او ارزشمند است.

One Second Before Awakeningاز خراب کردن این اثر هنری عذر خواهی می کنم

شاید باور نکید در تمام مدتی که بر روی این تابلو در حال تحقیق بودم به تعداد بیشماری تحلیل و تفسیر متضاد دست پیدا کردم که همه ی آنها در ظاهر درست بودند و این به نظرم ناشی از نبوغ نقاش است. درست است که نمادها در نظر اول به گونه ای اسراف کارانه به کار رفته اند اما وقتی به تابلو دقیق می شویم می بینیم که تابلو اطلاعات مهمی را به بیننده منتقل می کند که ناشی از سطح دانش نقاش است. ابتدا به شرح تابلو می پردازیم. زنی کاملا برهنه در خواب دیده می شود که با توجه به شرایط محیط ما می فهمیم که در رویای او قرار داریم. شاید جالب باشد بدانید که مدل این نقاشی همسر ساولوادور است به نام گالا.

در انتهای تابلو فیلی با پای دراز و لاغر می بینید که یگ فیل دیگر شبیه به خودش را حمل می کند. یک انار کوچک در کنار زن وجود دارد که زنبوری در کنار آن پرواز می کند و یک انار بزرگ در دو انتهای تصویر دیده می شود که یک ماهی بزرگ از آن بیرون آمده و از ماهی بزرگ یک ببرباستانی و از آن  یک ببر امروزی و در آخر یک تفنگ بیرون آمده که نوک آن بر بازوی زن فشار می آورد و احتمالا زن را از خواب بیدار می کند.

علاوه بر تکرار های ظاهری که می بینید و نیازی به بیان آن نمی بینم یک تکرار جالب از زنبور دیده می شود. زنبور کوچک کنار انار تقریبا در همه اجزای دیگر تابلو تکرار شده است به این صورت که رنگ بدن ببرها یادآور رنگ بدن زنبور ، خرطوم فیل یادآور خرطوم زنبور و چشمان ماهی شبیه به چشمان زنبور است و در نهایت با توجه به نام کامل تابلو که بیدار شدن بر اثر نیش زنبور است به تکرار نوک تیز تفنگ و نیش زنبور می رسیم. زنبور نماد کارهای غیر ممکن است. کارهایی که جز با تلاش زیاد انجام نمی شود. مطالبی که تا اینجا گفتم را می توانستید در ویکیپدیای انگلیسی هم بخوانید. حالا به بخش جالب قضیه می رسیم که بر گرفته از مقاله ی Roma C. Hotzlin می باشد.

ساختار کلی تابلو مربوط به یک حرکت پویا از انار به سمت زن می باشد. این حرکت که به طور کلی بادآور پرش حیوانات  می باشد نمادی برای تحرک و پویایی بشر است. هر کدام از اجزای این تحرک نشان دهنده دوره ای خاص است. انار که همه چیز از آن بیرون می آید نماد عروج عیسی است و یادآور  لحظه صلیب او! پس از آن ماهی بیرون می آید که یادآور دوران ایمان و اعتقاد مردم به مسیحیت و ادیان ابراهیمی است. پس از آن ببر که نمادی برای قدرتمندی ادیان در دوره قرون وسطی است. در دوره بعدی ببر با قدرت کمتر یادآور دوران رنسانس است که هنوز ادیان قدرتمندند اما نه به اندازه سابق و در نهایت به دوارن تفنگ یا جنگهای جهانی می رسیم که خشونت آن بشر را به راستی آنچنان آزرد که بار دیگر به سمت لطافت زنانه رفت. گفتم بار دیگر به این دلیل که سالوادور با تاکید خود بر تکرار به ما می گوید که این چرخه بارها تکرار شده است چه قبل از دوران مسیح و چه همزمان با آن اما در فرهنگ های مختلف. حالت خوابیدن زن ما را به یاد ونوس می اندازد که البته کنار او اناری کوچک قرار دارد که نشان دهنده این است که زنان منجی بشریت هستند. سایه انار به شکل قلب است. قلبی که شاید ونوس به ما هدیه می کند. اما وجود فیل که در انتها به صورتی ناپایدار به آسمان خدایان راه پیدا می کند به ما هشدار می دهد که این رویکرد جدید جامعه به زنان شاید قبل از اینکه نشان دهنده «نجات» دوباره باشد نشان دهنده «اسارت» دوباره است. فکر می کنم باید به قدرت تخیل خود رجوع کنید.

ون گوگ در مقابل گوگن ; با مروری بر تابلوی «زنان تاهیتی در کنار ساحل»

37 دیدگاه


«<<وقتی گوگن مرد دو چیز از خود باقی گذاشت ، صدها (سدها ) تابلوی زیبا از مناظر زیبا و یک دوجین بچه عیر شرعی ! وقتی مرد دوچیز در کنارش یافتند ، یک آمپول محتوی  ماده مخدر و صدها (سد ها) بطری خالی عرق!… او در بهشت تاهیتی جهنم وار زندگی کرد و مرگ  دوزخی را نصیب خود کرد… ! >>»

اگر خاطرتان باشد قبلا درباره ملاقات و برخورد بین هنرمندان بزرگ صحبت کرده بودیم. البته آنان میکل آنژ و داوینچی و رافائل بودند. حالا این بار به ملاقات بین ون گوگ و گوگن اشاره می کنیم :

» شبی گوگن در کوچه مشغول قدم زدن بود که از پشت سر صدای پایی شنید ، چون برگشت ون گوگ را در حالی که تیغ سلمانی به دست داشت آماده حمله به خود دید ! ظاهرا نگاه و برخورد دوستانه گوگن ، » وینسنت» را از تصمیمش منصرف کرد و ون گوگ با همان تیغ گوش خود را برید و برای زن مورد علاقه اش هدیه فرستاد»  ( واقعا چه هدیه شاعرانه ای!)

دلیل این حرکت ون گوگ را بایستی در رابطه گذشته این دو نفر بررسی کرد. این دو نقاش مدتی به هم علاقمند بودند و با هم در یک خانه زندگی می کردند. اخلاق این دو به غایت با هم متفاوت است. همانقدر که ونگوگ اصرار بر صداقت دارد گوگن نسبت به این موضوع بی اهمیت است. بهتر یک نقل قول از ون گوگ که قبلا «شب پرستاره» او را داشتیم بیاورم :

<<برای آنکه  در این دنیا درست عمل کرده باشیم باید همه مقاصد خودخواهانه را رها کنیم… انسان به این دنیا نیامده است تا فقط خوش باشد ، بلکه باید مطلقا صادق باشد تا کارهای بزرگ برای بشریت انجام دهد>>

Pol Gogen, Vinsent Van Gog

اما گوگن در جهت مخالف او قرار داشت. او در نیمه های دهه چهارم زندگی اش ، همسر و فرزندانش را رها می کند و با مقادیر زیادی پول که از زندگی مرفه خود داشت به جزایر تاهیتی می رود تا هر روز نقاشی بکشد و با دخترکان » شکلاتی رنگ» تاهیتی هم آغوشی کند.او که نقاشی خود آموخته بود و در حال خفگی از خودپسندی و غرور بود اینچنین تاهیتی را توصیف می کند: << سرزمین های غریب رنگ وآفتاب… >>

در واقع حرکت به سمت رنگ و خلوص آن تقریبا از دوره سزان شروع و در دوره ماتیس به اوج رسید رسید. قبل از آن رنگ ها بیشتر سمبولیک و انتزاعی بودند اما بعد ها سعی بر این بود که طبیعی و جذاب باشند. بی خود نیست که رنگ های نگارگری ایرانی را با رنگ های آثار ماتیس هم نوا می دانند. آنچه ایرانی ها سالها قبل به عنوان ارزش رنگ می شناختند هنرمندان غربی به تازگی به آن دست پیدا کرده اند.

زنان تاهیتی در کنار ساحل اثر گوگن

گوگن که در رنگهای حاره ای و خالص غرق شده بود ، و همانطور که می دانیم زن و فرزندان و ثروت هنگفتش را فدا  کرده بود ، اکنون با زندگی بومی واری که در پیش گرفته بود پی در پی به نقاشی  کودکان و دخترکان هاییتی و مناظر زیبا می پرداخت. با این حال می گویند او بیشتر پرتره ها را شبیه به مادرش ترسیم کرده است. به هر حال زندگی بی بند و بار اوهر چند منجر به ورشکستگی و بیماری او می شود اما به نظر من نسبت به کارهای ون گوگ  ویژگی های خاصی دارد.

تراس اثر ون گوگ

اگر شما هم به طور اجمالی به کلیه آثار ون گوگ و گوگن بنگرید شاید با من هم عقیده باشید که ون گوگ بر خلاف ادعای انسان گرایانه خود تابلو هایی خالی از انسان ترسیم کرده است و گوگن برخلاف آنچه «پست فطرتی » می گویند تابلوهایش پر از عناصر انسانی است.اما در این میان بی انصافی است که این نکته را فراموش کنیم که آثار ون گوگ همواره روی موج احساسات ما حرکت می کند و ما را به آنجا که می خواهد می کشاند در مقابل آثار گوگن سعی بیشتری بر واقع گرایی دارد. من به شخصه آثار ون گوگ را زیباتر می یابم اما کیست که بتواند ادعا کند او نسبت به گوگن برتری دارد؟

گوگنی که به زیبایی غم و بردگی زنان با به تصویر می کشد. به تابلوی او نگاه کنید ! او همانطور که خودخواهانه این زنان را به بردگی جنسی خود می کشاند غم چهره آنها را هم می بیند. شاید برای او این حالت روحی قابل درک نباشد اما حداقل آن را توانسته به ما نشان بدهد. این جنبه انسانی تابلوی او حتی از شب پر ستاره وینسنت افسرده بیشتر است. این همان نکته وحشتناکی است که شاید باعث درک این مطلب شود که گوگن و ون گوگ با هم زندگی می کنند اما در آخر این ون گوگ است که از رفتار گوگن حودکشی  میکند…!

پ.ن: در نوشتن مطلب از زندگی نامه  نقاشان در کتاب » اعجوبه ها و نابغه ها «اثر مرعشی استفاده شده است.

راز تابلوی «توبه مری مگدالنا» (مریم مجدلیه) اثر کاراواجو

51 دیدگاه


در تابلوی زیر دختری را می بینید که به صورت مغموم و پشیمان در حالی که طلا و جواهراتش در کنار او قرار دارد و یک بطری نسبتا پر شیشه عطر در کنار او قرار دارد و قطره اشکی که از چشمان او سرازیر است.

مریم مجدلیه

 

موهای زیبای شرابی رنگ او که می گویند با آن پاهای مسیح را شستشو داد و البته لباس افراد کاملا  متمول او که به احتمال زیاد با واقعیت در تضاد است. مطلب گنگ این تصویر به نظرم کوتاهی بیش از حد صندلی و پایین تنه نامتعارف مریم است. شاید در تلاش برای بهتر کردن زبان بدن این اتفاق افتاده (آن چیزی که ما از حالت بدن می فهمیم خضوع و فروتنی پاکی است)

به طور اتفاقی یا عامدانه شیشه عطر نسبت به جواهرات به مریم نزدیکتر است و درب شیشه باز است. برجسته تر کردن اهمیت عطر نسبت به طلاها  به طور سمبلیک نشان دهنده این است که او زندگی خود را فدای کس دیگری کرده است. مثل بوی عطری که شما را خوشبو می کند اما از بین می رود در مقایسه طلا شما را زیبا می کند اما هیچ گاه از بین نمی رود.

اما نقوش لباس او نیز مهم است. یک گلدان یا ظرف جام شکل و گل و گیاهی  که بر روی لباس دیده می شود. گلدان نمادی از باروری  رویش است. ظرفی است که تخم گیاه را درون خود نگه می دارد و آن را می رویاند تا جوانه بزند. در کنار آن حالت کلی فرم تابلو و نیز گل هایی که می بینیم نماد و یادآور ونوس است. این موضوع اشاره به عشق مریم مجدلیه به عیسی دارد.

شاید به نظر شما این نظری افراطی باشد که فکر کنیم که کاراواجو اشاره به این موضوع داشته که مریم  مجدلیه از عیسی صاحب فرزند است اما شاید با دیدن تابلوی زیر نظرتان عوض شود.

مریم باکره و فرزند

تابلوی بالا بخشی از یکی دیگر از تابلوهای کاراواجیو می باشد. مشخص است که مدل همان است و اینبار همان دخترک با همان فیگور که در بالا دیدیم اینبار فرزندی در آغوش دارد. ابتدا باید عرض کنم که بیشتر منتقدان عقیده دارند که حالت صورت مریم مجدلیه در تابلوی اول مشابه حالت سر عیسی است در زمانی که از صلیب آویزان بود و عده ای دیگر بر این عقیده هستند که شباهت فیگورهای بالا و پایین ناشی از طعنه ای است که کاراواجیو به فرزند داشتن عیسی می زند. اما می توان اینطور نیز برداشت کرد که شبیه بودن این دو تابلو بیشتر  نشان دهنده پاکی مریم مجدلیه است  زیرا به مریم مقدس تشبیه شده است.

تصویری از نادرشاه بزرگ در جنگ با هندوستان در کاخ چهلستون اصفهان; جشنواره رنگ ها

42 دیدگاه


کاخ چهلستون از سری بناهای شگفت انگیز ایران است. شاید نکته های جالبی که در معماری آن به کار رفته باشد برای ما عادی شده باشد اما به احتمال زیاد برای کسانی که تا به حال ایران را ندیده اند بسیار شگفت انگیزاست.

قبلا یکی از نقاشی های این کاخ را با هم بررسی کردیم. امروز به تابلویی دیگر می پردازیم.

نادرشاه در جنگ کرنال

قبل از هر چیز باید اضافه کنم که این عکس از صفحه فلیکر شخصی Hamed Saber برداشته شده و با توجه به اینکه عکس های کمی از داخل کاخ موجود است باید از ایشان متشکر باشیم.

این تابلو روایت کننده جنگ کرنال است. جنگی که در آن ایران بر هندوستان پیروز می شود.  اگر عکس را به صورت بزرگ ببینید پنج نفر از افراد تابلو نامگذاری شده اند. سه  نفر از لشکر ایران و دو نفر از لشکر هند. نادرشاه با گرزی در دست و سوار بر اسبی قهوه ای رنگ در بالای سمت چپ تصویر مشخص است و نامش در کنار آن نوشته شده. در پشت او فردی با لباس زرد رنگ می بینید که نصرالله میرزا یکی از پسران نادرشاه است. نادرشاه پسر دیگری هم داشت که در آن موقع به عنوان نائب السلطنه در ایران بود به نام رضا قلی میرزا. همچنین در مرکز تصویر امیرارسلان را می بینید که یکی از سرداران نادرشاه است که حدود 16 سال در رکاب او جنگیده بود.

این تصویر احتمالا کمی با فرضیات تاریخی مشکل دارد. یکی اینکه نادرشاه هیچ گاه اجازه نداد افراد به صورت مستقیم به سمت فیل ها بروند بلکه از شترهای زنبورک دار استفاده است. دیگر اینکه علاوه برهند لشکر ایران هم دارای توپخانه بود که در اینجا سمت ایران توپی مشاهده نمی شود. دیگر انیکه در زمان نادر شاه پرچم به شکل چهارگوش درآمد و پرچم های سه گوش از دور خارج شد.

نمی دانم این حرفی که میزنم درست است یا نه ولی به نظر می رسد در زمانی که این نقاشی ترسیم شده ، کم کم نقاشان به سمت بعد دادن و پرسپکتیو دادن متمایل شده بودند. البته قبلا گفته بودیم که نقاشی از هلند برای آموزش نقاشان ایرانی در زمان صفویه وارد شده بود که شاید این هم از اثرات آموزش های او باشد. مطلب دیگری که به خاطرم می رسد این است که به احتمال زیاد زیر این تصویر باید نقاشی دیگری هم موجود باشد…

به هر حال سبک خاص قاب اطراف که شامل پندتیوها و مهراب (محراب) است که بیشتر شبیه به معماری کلیسایی است تا اسلامی با آن دقت و ظرافتی که در طرح ها و رنگ ها شده است باعث می شود که بیننده بدون اینکه خود متوجه باشد با دقت بیشتری به تابلو نگاه کند.

اما می دانید نکته جالب این تابلو چیست؟ اگر به اسب سفید رنگی که بدون سرنشین و نزدیک امیرارسلان است نگاه کنید بر پشت او داغی وجود دارد که ببه نظر می رسد که نماد خاصی باشد. من نمی خواهم در این مورد با قاطعیت نظر بدهم اما حدس می زنم که این نماد ، نشانه ی هندو ها یا تریشولا باشد و اسب بدون سرنشین نشان دهنده شکست خوردن لشکر هندوها باشد. چون با توجه به تصویر هیچ قرینه ای وجود ندارد که این جنگ به نفع کدوام شاه تمام می شود پس بعید نیست که این اسب نماد شکست هند باشد.

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: