تیتر این یادداشت را به سادگی عنوان تابلویی گذاشتم که قرار است درباره ی آن صحبت کنیم، شاید بدون علت خاصی! هنگامی که براک و پیکاسو دو نقاش بزرگ اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست، هر دو از قلب اروپا، شروع کردند به ایجاد سبکی به نام کوبیسم، با اصولی همچون تحلیل و آنالیز سوژه برای تصویر کردن، سه بعدی سازی در فضای دو بعدی، شکست ابژه ها و از این قبیل اصلاحات مخصوص به قشر انتلکچوئال! به دنبال ایجاد یک » حس » یا » فهم » بودند. یک چیزی شبیه به اینکه حسی به حس های پنج گانه انسان اضافه کنند. یا طعمی به چهار طعم اصلی بیافزایند. یا مثلا بتوانند ثابت کنند که دو به اضافه دو همیشه 4 نمی شود.

شاید در ابتدای قرن بیستم، این نقاشی بود که از همه هنرهای دیگر پیشروتر بود و پیش قراول ایجاد نوآوری های سبکی و فکری بوده است. علت آن به تکامل رسیدن تکنیک نقاشی تا آن میانه قرن 18 بوده است. البته منظور از واژه تکامل در واقع چیزی جز بازی با واژه ها نیست و بیشتر منظور تکنیک های نقاشی است و از آنجا که ذهن بشری همواره به دنبال خلق فضای فهم و درک جدید است، پس بنابراین می بایستی این فضا ایحاد شود. کاری را که به طور خاص نقاشان آن دوره انجام داده اند، و به طور خاص پیکاسو و براک، را می توان » خلق ظرفیت جدید لذت بردن از فهم» نامید. رسیدن به سبکی جدید و پذیرش آن، نتیجه ی تلاشی است  از شکستن قوانین سنتی، مثلا سبک کوبیسم شاید برای من بیننده گیرایی و لطافت تابلوی ربنس را نداشته باشد، یا مثلا تابلوهای جکسن پولاک برای ما بی معنی و خط خطی به نظر برسد، این البته به خاطر عدم شناخت ما از » فرآیند » شکل گیری احساس هنرمند است.

Artist: Georges Braque Artist's Lifespan: 1882-1963 Title: Still Life with Violin and Pitcher Date: 1909-10 Location of Origin: France Style: Analytic Cubism Genre: Still life

Artist: Georges Braque
Artist’s Lifespan: 1882-1963
Title: Still Life with Violin and Pitcher
Date: 1909-10
Location of Origin: France
Style: Analytic Cubism
Genre: Still life

در این تابلو، یک ویولن، یک پارچ و شاید چیزهایی دیگر دیده می شود. البته شاید عبارت » دیده می شود» چندان مناسب نباشد، و بهتر است بگوییم ذهنما اینطور تشخیص می دهد که در این تصویر چنین ابژه هایی وجود دارند. ویولن به عنوان واضح ترین عنصر تابلو را در نظر بگیرید، گویی نقاش از زوایای مختلف یک تصویر را کشیده است. مثل اینکه بخواهیم همزمان در چند نقطه باشیم ( اوه که چقدر انیشتین به موقع ظهور کرد!) . براک که مهارت خودش را هنر نقاشی به نهایت رسانده بود، حالا نیاز به چیزی داشت که «جدید» باشد و از » سنت» متفاوت باشد. چیزی که بتواند مفاهیم تازه ای به زندگی انسان بدهد و از قوانین و تعاریف عرفی سابق آن هم وارسته باشد. این درک جدید طعنه ای هم به درک سنتی ما می زند از آن جهت که انسان اغلب اوقات از چیزی که میبیند مطمئن است در صورتی که در واقع از یک تصور و خیال در ذهن خود مطئن است. چیزی در مایه های همان تفکرات فلسفی و عرفانی در باب اینکه شاید همه ی دنیا وهم و خیالی بیش نباشد و آنچه ما میبینیم در واقع تصورات ما باشد.

این تغییر در جهان بینی گویا در نمادگرایی هم خود را نشان داده است. مثلا به جای اینکه ما در نظر داشته باشیم که خود ویولن از نظر نماد شناسی چه معنی خاصی دارد، حالا باید بگوییم نگاه ما به ویولن چه معنی نمادینی دارد. در واقع گذری از جزء به کل، و تغییر زاویه نگاه از «پایین به بالا» به «بالا به پایین» . دیگر در این تصویر شما نمی توانید با قاطعیت بگویید که ویولن جلوتر است یا پارچ، یا اینکه پارچ روی زمین است یا روی میز، یا شاید هم مهم نیست که شما به عنوان بیننده ی نوعی «دقیقا» تصور مشابهی با نظر نقاش داشته باشید. پیچیدگی این تصویر در واقع از همین جا آشکار می شود که هم قدرت خیال را به سخره می گیرد و هم آن را پروار می کند. سیال بودن، پیوستگی بین اجزا و «فضا دادن به اشیای بیگانه» ذهن انسان را به بازی می گیرد.  » اشیای بیگانه» در واقع همان جس جدیدی هستند که پیشتر گفتم، مثل حس چشیدن طعم ترش برای اولین بار، حسی ناب که تمام اجزای بدن با آن درگیر می شوند.

قدم اول در این راه فهمیدن است. در واقع نقاش به دنبال ایجاد زیبایی،. لذت یا تحت تاثیر قرار دادن مخاطب نیست ( که البته نه اینکه حتما زیبا یا لذت بخش نباشد) . تاثیری که امپرسیونیست و کوبیسم بر جریان های روشنفکری و هنرهای دیگر از جمله موسیقی گذاشته اند قابل انکار نیست. ایجاد تعاریف جدیدتری از دنیای اطراف شاید برای ما انسان هایی که به سرعت به سمت نابودی محیط اطرافمان می رویم ضروری باشد.