که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی… (پیامی برای فرشچیان و فرشچیان ها … )

44 دیدگاه


پیش نوشت : گاهی اوقات زندگی سخت می شود. زندگی که  سخت می شود انسان ها پرخاش می کنند . پرخاش که می کنند همدیگر را خورد می کنند . جامعه می شکند ، ضعیف می شود  و کفتارها جشن می گیرند. این برای وقتی است که فراموش می کنیم همه یک خانواده هستیم. خانواده ای که در ساختن آن سهیم هستیم.

حس می کنم زندگی برای جامعه ام سخت شده است ، پرخاشگر شده ایم. ترجیح می دهم این یادداشت را درباره فرشچیان بنویسم. چون او را به حق یکی از پدران معنوی جامعه می دانم. نمیخواهم «سخت » بنویسم . شاید این هم یکی از نوشته های اهل دلانه ام باشد . اما درپایان نظرات خود را خطاب به فرشچیان بنویسید و آنچه هنگام درد دل با پدر خواهید گفت را بگویید. هر چه دل تنگتان خواست بگویید. 10 روز پس از انتشار این یادداشت ، آن را به همراه نظرات شما به دست او خواهم رساند تا بخواند و شاید پاسخی پدرانه برایش بدهد.

——–

پیر فرزانه

نوشتن از فرشچیان ترس دارد ، جسارت می خواهد . باور نمی کنید؟ کافی است به نوشته  هایی که درباره او نوشته اند سری بزنید تا بفهمید چقدر باید عصاقورت داده صحبت کرد ! اما چاره ای نیست. من این بار بی خیالانه خواهم نوشت. همانند کودکی که بی خبر از سرزنش بزرگان دست خود را رنگی می کند و بر دیوار سپید نقش می زند…

نوشتن از نگارگری سخت است . چون نگارگری و نقاشی ایرانی به طرز عجیبی با شعر و ادبیات پارسی گره خورده است. شاید این موضوع در ادبیات و هنر ملل منحصر به فرد باشد.  هر نگاره ای برای خود شعری دارد و نغمه ای  ! اما فرشچیان این روند را تغییر داد. می توان به نقاشی های موزون و آهنگین او نگاه کرد و شعری از شعرهای بزرگان را به دلخواه ضمیمه کرد. حتی می توان برای آن شعری تازه سرود. او زیاد سخت نمی گیرد و قوه ی تخیل شما را محصور نمی کند.

بس که رنجم داد و لذت دادمش /ترک او کرد چه می دانم که بود/ مستیم از سر پرید ای همنفس /بار دیگر پرکن این پیمانه را/ خون بده خون دل آن خودپرست /تا به پایان آرم این افسانه را ( شعر از فروغ)The Wine Cellar of Existance

هنوز شروع نکرده در گردبادهای فرشچیان غوطه ور شدم. می خواستم به اثری از آثار فرشچیان بپردازم اما نشد ، نشد که انتخاب کنم از میان آن همه رنگ و زیبایی که دور هم می رقصیدند. همانند گرباد یا شاید هم گرداب ! بیشتر آثار او دایراه وار می چرخد .  از گوشه  تابلو شورع کنید و بچرخید تا به مرکز آن برسید. از ظواهر به باطن و از پراکندگی به وحدت …  همزمان می توانید موسیقی آن را به همراه نغمه پرندگان گوش کنید و اینبار حتی ، کمی برقصید …

شما را نمی دانم ولی به نظر من اینگونه می آید که همه رنگ ها را درون صفحه ای ریخته اند  و حالا «او» شروع می کند به نواختن  ، مثلا چنگ می نوازد. بعد که رنگ ها شروع به رقصیدن و گردیدن می کنند حالا طرح شکل می گیرد ، شبیه به یک » مه بانگ » شاعرانه… یک آفرینش محض … فرشچیان اینگونه می نوازد.

Sounds Of Creation

او خودش می گوید  : رنگ می تواند در نقاشی در عین حال زیبایی بخشی ، فریبندگی نیز داشته باشد ، در نقاشی های من رنگ ها با هم ترکیب می شوند  ، بازی می کنند ( می رقصند ) و رنگین کمان نامرئی می سازند.

همچنین می افزاید : تابلوهای من آیینه جامعه هستند . روح و اصالت ایرانی در آن جریان دارد .

فرشچیان قبل از اینکه نقاشی نمادگرا باشد، نقاشی روایتگر است . در نگاه اول آثار او فردگرا به نظر می رسد . اما با کمی دقت خواهید دید که چندین و چند چهره نامرئی را با مهارت درون تابلوی خود مخفی کرده است. هربار که تابلو رو می بینید چهره ای جدید می یابید.

پیرفرزانه و زن دلبر و زیبا و نیز فرهیخته ، از عناصر اصلی تابلوهای او هستند. او به درستی می داند که در میان جامعه ی هیجان زده و جوان ما چیزی جز دانش بزرگان دنیا دیده و احساس و لطافت زنان ، نجات دهنده نخواهد بود. دلسوزی و شوریدگی را در همه پیرمردان تابلوهای او خواهید یافت و عشق و دوست داشتن  «هر نوع  جانداری » را در نگاه ، اطوار و غمزه زنان تابلوهایش خواهید دید.

می توان تابلوهای او را دید و در خلسه فرو رفت. می توان آنها را دید و گریست تا همچو قهرمانان تابلوهایش سبک بالان به معراج رفت ، می توان فتوا داد و آنها را جزو مسکرات به حساب آورد ! او قبل از من و تو بالا بودن دستان دستبند زده زنان شاد را دیده بود…

من بودم و دوش آن بت بنده نواز/ از من همه لابه بود و از وی همه ناز /شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید /شبرا چه گنه حدیث ما بود دراز

پ .ن : عکس ها همه از صفحه شخصی فرشچیان به این آدرس آورده شده و کیفیت بالا دارد : http://farshchian.deviantart.com/

 

بازگشت جودیث با سر بریده ژنرال، نماد دخترانی که باکره می مانند

27 دیدگاه


The Return of Judith to Bethulia c. 1472 Oil on panel, 31 x 24 cm Galleria degli Uffizi, Florence

در دوران قدیم سرداری بود هولوفرنس Holofernes نام که یکی  از سرداران سپاه نبوکدنصر ، پادشاه آشوری بود. روزی که این پادشاه هوس کشور گشایی کرده بود سردار خود را برای فتح شهر کوچک  بتولیا Bethulia روانه می کند. و اما در این شهر کوچک  یونانی دخترکی بود جویث نام که آوازه زیبایی او از سراسر گیتی به گوش هر کسی رسیده بود ، و اما هنگامی که هولوفرنس شهر را محاصره کرده بود جودیث تصمیم می گیرد به همراه خدمتکار خود برای شهرش فداکاری کند. او پنهانی و دزدکی با کمک زیبایی و معصومیت  چهره ی خود سربازان را فریب داده و به خیمه ی سردار نزدیک می شودو سر او را در حالی که خوابیده بود از تنش جدا می کند. هنگامی که سربازان آشوری متوجه می شوند که ژنرالشان مرده است پا به فرار می گذارند و آن شهر کوچک از آن لشکر عظیم نجات پیدا می کند.

اما داستان ساده ی این تابلو نکات جالب و قابل توجه زیادی دارد. در این تابلو جودیث در دست چپ خود برگ درخت زیتون را به نشانه صلح در دست دارد و در دست راست شمشیری را در دست دارد که به کمک آن سر سردار را بریده است. تناقضی عجیب و شاید قابل قبول… صحبتی که خیلی ها به آن عقیده دارند و می گویند راه صلح از خونریزی می گذرد. پس از آن ظرافت و شکننده بودن ظاهر جودیث است که البته در بیشتر تابلوهایی که در این دوره از این داستان کشیده شده است این موضوع رعایت شده است. جودیث همانند حوریهایی ترسیم شده است که در بیشتر تابلوهای این دوران دیده می شود. ببینید به چه ظرافت بوتیچلی طوری او را ترسیم کرده است که گویا همزمان دو برداشت می توان از این حالت او داشت… گویا هم در حال برداشتن قدم های بلند است (همانند جنگاوران ) و هم با غمزه و عشوه ایستاده است تا خدمتکارش به دور او بگردد ( همانند زیبا رویان ) .  من متعجبم که چرا تا به حال منتقدان هنری دو تابلوی ونوس بوتیچلی و جودیث او را در کنار هم قرار نداده اند. این دو تابلو درواقع نقاط اشتراک زیادی دارند. حالت نگاه و غمی که در ونوس و در صورت جودیث است و شباهت حالت دستان و البته فرم ایستادن هر دو کاملا قابل توجه است. در این میان خدمتکار همانند اطرفیان ونوس حالت گرفته است.  موضوع وقتی جالب می شود که بدانیم معنی نام بتولیا به معنی «باکره» است. باکره ای که از » تجاوز » لشکر آشوری در امان ماند .  این ظرافت و زیبایی که در موقع لزوم چنین وحشیانه می تواند سر یک انسان را ببرد  نشان دهنده ذات متناقض زنان است .  این حالت در تابلوی ونوس هم مشاهده می شود. ونوسی که الهه زیبایی است و در حالی که برهنه از صدف خود بیرون آمده است  و در ظاهر آسیب پذیر است اما می بینیم که  چرخ و فلک همه برای او تلاش می کنند .  نقاش به زیبایی توانسته این داستان زیبا را نمادی برای جلوگیری از تجاوز مردان معرفی کند .  مردانی که فریب قدرت خود و ظاهر معصوم دخترکان را می خورند .

فقط می ماند دو نکته ظریف دیگر برای اهل دل… یادتان می آید درباره گروه چوپانان در یادداشت جام مقدس صحبت کردم؟ گفتم بوتیچلی و داوینچی و غیره همه در این گروه بودند… آیا درختی که پشت سر جودیث و پشت سر ونوس و نیز تابلوهای داوینچی وجود دارد آشنا نیست؟ نکته دوم این است که چه ظرافت جالبی دارد شباهت میان این دو جمله ، بریدن سر سردار مانع از تجاوز به شهر شد ، بریدن سر آلت مردان هم مانع از تجاوز به دخترکان می شود… !

راستی چرا دخترکان تابلوهای بوتیچلی غمگین هستند؟

جام مقدس (بخش پنجم )

36 دیدگاه


پیش نوشتار : با درود و عذرخواهی به خاطر دیر آپدیت کردن وبلاگ. درباره مطالب جتم مقدس باید چند نکته را یادآوری کنم. اول اینکه ممکن است این داستان بیش از آنچه تصور می کردم طولانی شود ، چون هر چه سعی کردم با خلاصه نویسی آن را «جمع » کنم موفق نشدم . دوم اینکه هدف اصلی این وبلاگ بررسی تابلوهای نقاشی و یا آثار هنری است که ما با نشان دادن رمزهای آنها می خواهیم «جالب » بودن آنها را نشان بدهیم ، پس اصراری بر درست بودن یا نادرست بودن افسانه «جام مقدس» نیست. اما به هر حال در خلال این بحث آثار هنری بی شماری بررسی خواهند شد.

————————–

باتوجه به صحبت هایی که در خلال یادداشت های قبلی شد به نظر بهتر می آید کمی درباره شهر» قن لو شاتو»  Rennes-le-Château  صحبت کنیم :

شهر کوچکی است در جنوب فرانسه که حدود 100 هزار نفر جمعیت دارد و برای اولین بار در حدود سال های دهه 1950 میلادی یک «رستوران دار » محلی متوجه شد که تعداد مسافران شهر به طرز چشمگیری افزایش پیدا کردند و در پی آن شایعاتی مطرح شد که در آن شهر گنجی مخفی شده است. همچنین یک کشیش ادعا کرد که در آن شهر نشانه هایی از فرقه زیون یا صهیون را پیدا کرده است. نکته جالب دیگر آن است که در این شهر کلیسایی بسیار قدیمی به نام  «مریم مگدالنا یا مجدلیه » وجود دارد.

کشیشی که مسئول این کلیسا بود در دهه 1950 میلادی در کلیسای خودش یک متن تاریخی و قدیمی پیدا کرد که بر روی پوست آهو نوشته شده شده بود. چند سال بعد نویسنده کتاب  «جام مقدس  _ خون مقدس » بر اساس  شواهد تاریخی مدعی شد که مقبره ای  شبیه به مقبره ای که پوسن کشیده است در نزدیکی این شهر وجود دارد. در سال 1556 میلادی ، 10 سال قبل از مرگ نیکولاس پوسن ، یکی از نزدیکان دربار برای مباشر مالی پادشاه نامه ای محرمانه می نویسد و در آن نقاش ساده داستان ما را «ارباب پوسن »  Monsieur Poussin  می خواند و می گوید که او حامل رازی می باشد. مدتی بعد از آن پادشاه لوئی چهاردهم مبلغی گزاف برای بدست آوردن تابلوی «چوپانان آرکادیا » پرداخت.

موضوع هنگامی جالبتر می شود که بدانیم بلوری Bellori که اولین کسی بود که درباره پوسن بیوگرافی نوشت و همچنین از دوستان نزدیک پوسن بود ، گفته است که ایده » چوپانان آرکادیا » که همانطور که قبلا گفته بودیم بر گرفته از نوشته های ویرژیل درباره  معبد دافنه می باشد ، توسط روسپیلگیوسی Rospigliosi  که خلیفه ی کلیسای کاتولیگ رم ، یا همان پاپ کلمنت نهم به وی القا شده است…!

خوب…! تا به حال صحبت از دیر صهیون بود و جام مقدس ! اما لطفا بدون اینکه مثل من گیج شوید به یاد  بیاورید که اکثر تابلوهایی که مربوط به دوره رنسانس بود ، گاهی صحبت از فردی می کردیم به نام مدیچی … خاندان قدرتمندی وجود داشت به نام خاندان مدیچی … اگر مطالب وبلاگ فوسکا را دنبال کرده باشید می بینید که تعداد قابل توجهی از تابلوهای معروفی که می شناسیم سفارش خانواده مدیچی بوده است. در حدود سالهای میانه قرن 15 میلادی لورنزو مدیچی گروهی را تاسیس کرد به نام «چوپانان آرکادیا » که در آن نقاشان و ادیبان عضویت داشتند … از جمله این افراد می توان به داوینچی ، میکل آنژ  و بوتیچلی اشاره کرد. یا به عبارتی بزرگترین چهره های دوره رنسانس… به هر یک از اعضای این گروه چوپان می گفتند و گروه به خوبی از هنرمندان عضو خود حمایت می کرد.

یکی از افرادی که تحت حمایت خاندان مدیچی بود Guercino نقاش سبک باروک است . او در سال 1618 میلادی تابلوی زیر را با عنوان » پوست کندن آپولو از مارسیاس » ترسیم کرده است.

‘Apollo Flaying Marsyas’ (1618)

همانطور که می بینید در این تصویر دو چوپان در حال مشاهده جدال بین آپولو و مارسیاس هستند. اگر یادتان باشد در بخش چهارم درباره نبرد آپولو و پن گفته بودم. حالا داستان تابلوی بالا را که قبل از داستان پن رخ داده است از وبسایت راسخون می آورم تا شما هم بخوانید :

در روایتی آتنا نی هائی می سازند که با دمیدن در آن صدای مارهای محتضر موهای گورگون از آن بیرون می آید اما وقتی می بیند با نواختن درنی چهره اش زشت می شود نی ها را به دور می اندازد. نی انبان رها شده به چنگ ساتیری به نام مارسیاس Marsyas (مارسیز) می افتد و مارسیاس در نواختن موسیقی با آپولو به رقابت می پردازد و در مرحله اول برنده می شود اما وقتی آپولو با جنگ خویش آهنگ را معکوس و از پایان به آغاز می نوازد مارسیاس دراین کار شکست می یابد و آپولو پوست مارسیاس را باکارد می کند که این شکل از کیفر شاید بازگو کننده شکلی از قربانی کردن و مراسم آیینی آسیایی است در روایتی دیگر میداس Midas که داور نوازندگی آپولو و پان Pan است به سبب داوری بد بر سرش دو گوش خر پدیدار می شود و ناچار می شود گوش ها را در زیر کلاه فریجیه ئی خود نهان کند. سلمانی میداس با آگاه شدن از این راز؛ بدان سان که آرایشگرها راز نگه دار نیستند! نمی تواند خاموش بماند و به ناچار در جایی دور از مردم چاهی حفر می کند وراز را در چاه بازگو می کند و نی هائی که از چاه سر بر می آورند راز شاه میداس را بر ملا می کنند و هر کس در آن می دمد می نالند که آه شاه میداس گوش خر دارد .

راستی این شعر را درباره مارسیاس به طور اتفاقی پیدا کردم ، بد نیست بخوانید.

حالا به اینجا می رسیم که بگوییم همین نقاش تحت حمایت خاندان مدیچی در سال 1620 میلادی تابلویی به نام «et in arcadia » ترسیم کرد که هم نام تابلوی پوسن می باشد. تابلو را در پایین می بینیم.

در این تابلو همانطور که طبق داستان آمده چوپانهایی در کنار مقبره ای دیده می شوند که بر روی آن عبارت معروف داستان ما حک شده است. اما نکته جالبی که شاید تا به حال متوجه آن شده اید این است که در هر دو تابلو چوپان ها دقیقا مشابه هم هستند !!! حضور دو چوپان با لباس دوران خودشان ، در دوران اسطوره ها به معنی این است که چوپانان یا همان اعضای فرقه اشاره شده از رازهای دوران باستان با خبر هستند ، مانند کسی که آن را از نزدیک دیده اند.

اما هنگامی که پاپ داستان ما از پوسن خواست تا تابلوی مورد نظرش را ترسیم کند در واقع از او سه اثر را درخواست کرد.»رقص موزیک زمان» و  «زمان نجات حقیقت » دو تابلوی دیگر بودند. تابلوهایی که خود پوسن درباره آنها گفته : << به اعتقاد من این تابلوها برای مردمی که می دانند چه چیز باید از آن بفهمند نامطبوع نیست >>

و برنینی درباره آنها گفته است : << به راستی که پوسن بهترین روایت کننده داستان است ، داستانهای که با پختگی تمام آن را تعریف می کند >> . مگر پوسن چه داستانی را می خواسته تعریف کند؟

Time_Saving_Truth_from_Envy_and_Discord

Author : NICOLAS POUSSIN Date :c. 1638 Technique :Oil on canvas, 82,5 x 104 cm Type :genre Form :painting Location :Wallace Collection, London

اگر به تابلوی Time_Saving_Truth نگاه کنید در آن زنی برهنه را می بینید که نقش  «حقیقت» را دارد و توسط  » زمان » که همانند مردی قوی تصویر شده است از چنگ «حسد» و  » نفاق » فرار می کند. در بررسی های این تابلو ، تحلیلگران به هندسه ای مخفی دست پیدا کردند که در آن صور فلکی زودیاک نشان داده می شود. این حالت  «حقیقت و زمان » نشان دهنده زحل در مدار منظومه شمسی می باشد. سیاره ای که یکی از ماه های آن » پن » می باشد… همان پن معروف داستان ما! واقعا چه زیباست وقتی اینهمه نشانه در کنار هم زنجیروار و همانند قواعد ریاضی و با دقت کنار هم قرار می گیرند…کاملا حساب شده و ظریف. اشاره ای دوباره به آکادمی چوپان ها که در واقع اهمیتی خاص برای خدای پن قائل هستند. همین نشانه ها را در تابلوی بعدی خواهیم یافت و موضوع هنگامی جالب می شود که بدانیم نشانه سیاره زحل در زودیاک همان «بز » می باشد. یکی از نمادهای معروف شیطان!

به خاطر بیاورید که گفتیم سایه یکی از چوپان ها در تابلوی آرکادیا به حرف R اشاره داشت ، باید اضافه کنیم که شکل سایه به شکل داس بود. «داس» نسبت داده می شود به زحل ، دوران طلایی که گذشته ، و دوران طلایی که باز خواهد گشت. در نامه ای که نوسترآداموس که در بخش قبلی درباره آن صحبت کردیم می گوید :<< دوران پادشاهی وعصر طلایی که بازخواهد گشت >>