در داستان های اساطیری موجواتی زیست می کنند » متفاوت » و البته نه چندان دلنشین که فقط افرادی با تجربه های خاص و ناخوشایند می توانند آنها را ببینند. تجربه هایی مثل دیدن مرگ دوستان و نزدیکان و یا چیزهایی از این قبیل که شوک روحی بزرگی به انسان وارد می کند. این موجودات ناخوشایند که از قضا نماد واقعیت های ناخوشایند و متفاوت این کره ی خاکی هستند، بایستی اینگونه آشکار شوند زیرا که اینگونه «درک» می شوند و به عنوان مثال هیچ وقت توسط یک کودک یا نوجوانی که در زندگی هیچ رنج و محنتی نداشته است درک نخواهد شد و بلکه شاید توسط آنها نابود شود، حال هر چقدر هم که برایشان توضیح بدهی که وجود این موجود بدقواره و زشت «لازم» است.

تابلوی جوکرغمگین یا استنزیک Stańczyk را بعد از همین تجربه های ناخوشایند دیدم. تجربه هایی که البته شاید واژه ی ناخوشایند برای آن کودکانه به نظر برسد. حس همذات پنداری عجیبی در من ایجاد کرد و به دنبال آن کمی آنچه را که نمیتوان از درون آشکار کرد تسکین داد. این تابلو توسط Jan Alojzy Matejko نقاش لهستانی در پی اتفاق از دست دادن شهر اسمولنسک لهستان ترسیم شده است که واقعه ای ناگوار در تاریخ لهستان به حساب می آید.

ArtistJan Matejko Year 1862 Type Oil on canvas Dimensions 120 cm × 88 cm (47 in × 35 in) Location Warsaw National Museum, Warsaw

Artist Jan Matejko
Year 1862
Type Oil on canvas
Dimensions 120 cm × 88 cm (47 in × 35 in)
Location Warsaw National Museum, Warsaw

در این تابلو یک جوکر (دلقک) را می بینیم که در لباس قرمز رنگ خود در حالتی بی نهایت غمگین و متفکر به زمین خیره شده است در حالی که در اتاق کناری او عده ای به جنب و جوش و شادی مشغولند. تنهایی مطلق اولین حسی است که از تابلو به بیننده منتقل می شود. گویا توانایی بیان درد و رنج خود را ندارد و حتی به خود زحمت تغییر ظاهر (چه از طریق تغییر رنگ شاد لباسش و یا از طریق اشک ریختن) را برای اینکه دیگران را باخود همراه کند نمی دهد. دردی است که نمیتوان با کسی شریک شد و کسی توان درکش را نخواهد داشت. مثل این می ماند که اگر بخواهی کسی را همراه کنی که بخشی از این درد و رنج را بفهمد (و نه تمام درد را) آنگاه حق مطلب را ادا نکرده ای.

حالت قفل شده ی دست ها نشان از عزم دفاعی مرد برای مقاومت می دهد و حالت واداده ی پاها نشان می دهد که کار از کار گذشته است. در چشمان باز و خیره ی مرد ما میتوانیم تصویری از دنیای دوم را در این تابلو ببینیم. قدرت شگرف روح و ذهن انسان که می تواند به سرعت خود را با محیط تطبیق بدهد و یا اینکه کاملا در هم بشکند و انسان را از درون رها و از بیرون گرفتار بند کند. کوتوله ای که در اتاق کناری در کنار بزرگان و ملکه حضور دارد نماد قانون و منطق است که میبایستی در هممه احوال زندگی ما حضور داشته باشد و ستاره ی دنباله داری که از پنچره ی رو به شب تاریک دیده می شود نماد کورسوی امید است.

در واقع از تابلوی سه قسمتی را باید از راست به چپ دید. قسمت اول از راست که شامل اتاق شاد کناری می شود که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم حاصل درد و رنج جوکر (که در اینجا نماد خود ما هست) شده اند. قسمت دوم خود جوکر و ذهن اون است که از چشمانش قابل دیدن است. و قسمت سوم یا سمت چپ پنجره ای است که رو به سیاهی است و در آن کورسوی امیدی دیده می شود.

هر کدام ما بسته به جایگاه و زندگی خود دارای مشکلات و تجربیات ناخوشایندی هستیم که برای خودمان بزرگ و سهمگین است و چه بسا به نظر دیگران ساده و کودکانه برسد . اما همه ی ما در خیلی از ویژگی ها مشترکیم. همه ی ما حتی اگر مثل همین جوکر بتوانیم ظاهر را حفظ کنیم شکننده و تنها هستیم. همه ی ما ناچاریم به قانون کوتوله ها پابند باشیم و به شادی ملکه برقصیم. اما همه ی ما سه دنیا داریم: یعنی دنیای درون (ذهن ) دنیای مشترک با منطقیات (دنیای دردناک اطراف) و دنیای بیرون (دنیای آینده ). دنیای ذهن یا درون از آن ماست و می شود آن را به دلخواه تغییر داد و قدرت باطنی و تطبیق پذیری خود را افزایش داد. دنیای مشترک را می توان با دوستان و خانواده تلطیف کرد. عشق، دوست داشتن و مهر ورزیدن چیزهایی است در این روزها بیشتر به ذهن من می آید و ارزشمندتر از گذشته به نظرم می رسد. و در نهایت دنیای سوم یا دنیای بیرون (آینده).هر چقدر که این دنیای سوم  تاریک و سیاه باشد باز هم یک ستاره ی دنباله دار وجود دارد که آن را روشن کند.