باز هم یک روز ابری آرام بخش ! ترجیح می دهم بارانی ام را بپوشم و به خیابان بروم.
خیابان ِخلوت ، شرشر باران و پک های آرام من به سیگار..
در آنسو زنی دوان دوان خود را به یک گالری کوچک می رساند. ناخودآگاه به دنبال او داخل می روم. متوجه حضور من نیست. بارانی اش را در میآورد و موهای شرابی رنگ بلندش را بر روی شانه هایش می رقصاند. در حالی که نگاهم بر روی اندام زیبایش می لغزد به اتاق پشتی می رود . در سکوت به تابلوهای او نگاه می کنم. آثار متوسطی ست.
– شما کی وارد شدین؟ از بوی سیگار متوجه شدم کسی اینجاست.
– ببخشید الان خاموش می کنم.
– نه مهم نیست ! کمکی از دست من بر میاد؟
به چشمان کشیده و زیبای او نگاه می کنم و به نظرم می رسد که چقدر به صورت او می آید و می گویم : نه خیر ، ممنون…
شانه ای بالا می اندازدو به سراغ تابلویی که پشت پیشخوان گذاشته می رود و با قلم مویش بر آن زخمه می زند. آهسته سرک می کشم تا ببینم چیست. صورت خودش بود با کودکی که در آغوشش خفته بود.
از زیبایی اثر جا می خورم. شاید عشقی که به این تابلو داشته باعث تفاوت آن از بقیه کارهایش شده است. ناخودآگاه می گویم زیباست.
…
پنج ماه از عشق آتشین ما به هم می گذرد. حالا کودکی در راه است. رفتار خشک و سرد من با حرارت و مهربانی او عجین شده است. هرچند گاهی از سردی من دلگیر می شود.
– خیلی دوستش دارم. احساس می کنم خدای این بچه هستم.
– من می گویم تو به او ظلم می کنی. شاید دلش نخواد به دنیا بیاد.
– تو چه می دونی خدا بودن چه لذتی داره…؟
– چه خدای خود خواهی !
– تو چه می دونی عاشقی یعنی چی؟
– قبول هر چی تو بگی. بیشتر مواظب خودت باش. یادت باشه ما ریسک کردیم . اونم به خاطر اینکه تو بچه دوست داشتی. این وضعیت واسه تو خطرناکه.
…
سه ماه بعد ساعت 1:45 دقیقه شب و دکتری که برای دو نفر فقط یکبار گفت متاسفم و من برای اولین بار قلبم گرفت…
…
باز هم باران می آید. همان کوچه ، همان خیابان و همان صدای همیشگی .
اما اینبار من هم مثل تو از شب دلگیرم ، من هم مثل تو عاشق می مونم.
پ.ن: شما با سقط جنین موافق هستین؟ بگذارید از جنبه دیگر این سوال را بپرسم. شما با به دنیا آوردن اجباری بچه ها موافق هستین؟
آخرین نظرات داده شده