«ترسیم یک سلف-پرتره» روایتگر هنر زنانگی- فمینیستی

3 دیدگاه


آرتمیزیا جنتیلسکی شاید نقاش معروفی نباشد ولی نقاش مهمی است  از آن جهت که برگ مهمی از تاریخ زنان چه در عرصه هنر و چه در عرصه فمینیسم (البته به عقیده شخصی من) به حساب می‌آید.

دوره رنسانس اروپا هر چند که منشأ پیشرفت‌های زیادی در سبک زندگی بشری بود اما اگر منصف باشیم تأثیر واقعی و محسوس بر روی زندگی زنان نداشت. با این وجود زنانی  مثل آرتمیزیا وجود داشتند که به حق افق دید بسیار گسترده‌ای داشتند. زندگی عشقی پیچیده‌ی او در دوره جوانی و تجاوزی که به او شد، تأثیری بر او گذاشت که می‌توان اثر آن را بر روی آثارش دید. علت علاقه‌ی او به سرگذشت جودیث (که قبلاً درباره‌ی او هم مطلب نوشته‌شده) نیز ناشی از همین موضوع است.  دومین اثر عمیق بر زندگی هنری او از کاراواجو بود که می‌توان آن را تلاشی هوشمندانه جهت اثبات خود دانست از آن جهت که با توجه به تفکر حاکم در آن دوره که زنان را ناتوان از انجام کارهایی در سطح درجه یک مثل کارهای کاراواجو می‌دانستند، او با تسلطی بی‌نظیر مهارت خود را به رخ می‌کشید تا بتواند فکرهای درونی خود را برای افراد بیشتری به نمایش بگذارد.

در این یادداشت می خواهم تابلوی  «سلف_پرتره‌ی ترسیم یک نقاشی » را باهم به بحث بنشینیم.

 

 

Self-portrait as the Allegory of Painting by Artemisia Gentileschi-  (La Pittura), 1638-39

Self-portrait as the Allegory of Painting by Artemisia Gentileschi- (La Pittura), 1638-39

(ca. 1630, oil on canvas, 96.5cm by
73.7cm, The Royal Collection,
Kensington Palace, London)

تابلو خود نقاش را در حال ترسیم کردن نقاشی نشان می‌دهد.  متاثر از کارهای کارواجو، جلتینسکی هم از نورپردازی شدی استفاده کرده است. نور از سمت چپ تابیده می‌شود و به روی صورت و دست نقاش تابیده می‌شود. باقی جاهای تابلو تقریباً تاریک است اما با جزئیاتی دقیق ترسیم شده است. لباسی که بر تن نقاش است یک لباس کار نیست، بلکه لباسی است کاملاً مرتب و شاید کمی هم اشرافی با گردنبندی زیبا که در تضاد با دستانی است که در اثر کار کثیف شده است. البته به نظر می‌رسد پارچه‌ی ارغوانی رنگ برای جلوگیری از لکه‌های رنگ استفاده می‌شود. سایه پردازی و جزئیات صورت دست‌کمی از یک عکس ندارد!

 

اما چرا من این را یک اثر فمینیستی خوب می‌دانم؟  به چند دلیل. اول اینکه این تابلو درست است که یک سلف _ پرتره است اما همزمان » شغل » نقاش را هم مشخص کرده است. این موضوع از آن جهت جسورانه است که در آن تاریخ فقط افرادی که مهم بودند پرتره داشتند و » سلف _ پرتره» ها   هم توسط نقاشانی معروف ترسیم می‌شد که به خودشان و شهرتشان مطمئن بودند. حال در این میان زنی گمنام در عرصه‌ای که به ندرت در آن زن‌ها فعالیت می‌کنند اظهار وجود کرده است. حال از بخش شجاعانه کار که بگذریم، نوع ترسیم  » زن» در این اثر است. در واقع بر خلاف فمینسیت های امروزی که در واقع به دنبال » نفی» خود و زن بودند هستند تا حقوق برابری زنان ( این البته از رفتارهای آن‌ها که تلاش می‌کنند شبیه مردان شوند مشخص است) ، آرتمیزیا یک زن با لباس‌های زنانه‌ی معمول و شبیه به هر زن دیگری در آن دوران ترسیم کرده است. زنی با تمام ویژگی‌های زنانه‌ی خودش. همچنین با وجود زاویه خاص بدن، ماهرانه ویژگی‌های جنسی زن کمرنگ شده است، یعنی نه خبری از سینه‌های جذاب زنانه است و نه خبری از گیسوی افشان و پریشان و نه خبری از چشمان سوزان. بیشتر شبیه به زنی که در حال کار خانه‌داری است اما به جای خانه‌داری ، نقاشی می‌کند.

 

بالاتر اشاره کردم که استفاده‌ی او از سبک و روش کاراواجو شاید روشی هوشمندانه بود. این موضوع بی‌شباهت به داستان جودیث نیست که برای نفوذ به قلعه و غلبه بر سردار مرد از «شهرت» استفاده کرد . شهرت جودیث هر چند زیبایی بی‌مثال خود در  میان «مردان» بود تا بتواند با کمک آن بر مردان پیروز شود، اما  در اینجا آرتمیزیا از شهرت کاراواجو استفاده می‌کند تا بتواند در قلعه فعالیت‌های اجتماعی مردان نفوذ کند. این موضوع از آن جهت مهم است که  » مهم شدن» و قدرت یافتن زنی که به عنوان » جنس دوم » به حساب می آمده ( و هنوز هم در خیلی از جاهای نزدیک خودمان به حساب می‌آید) باعث می‌شود که به راحتی مورد تجاوز و آزار قرار نگیرد. نه به این جهت که قدرتی مردانه دارد ، بلکه از آن جهت که شخصیتی گیرا و باارزش دارد.

 

 

 

 

 

پ.ن:

کسانی که مایل به اطلاعات بیشتر و مقاله ای درباره این تابلو هستند می توانند این مقاله انگلیسی را بخوانند.

https://ritdml.rit.edu/bitstream/handle/1850/6095/MLesterKearse2007.pdf?sequence=1

هنر ممنوع معاصر ایران در موزه برایتون انگلیس

18 دیدگاه


در موزه کوچک شهر ساحلی برایتون در انگلیس بخشی به کشور ایران اختصاص داده شده است. این بار اما نه به تاریخ کهن ایرانی بلکه به هنر معاصر ایرانی . یکی از تابلوهایی که در این بخش توسط یکی از دوستان برای من فرستاده شده هیچ گاه در ایران اجازه نمایش نداشته است. این تابلو اثر نادر داودی است که از میان یک سری تابلوی دیگر انتخاب شده است.

در این تابلو چهرهٔ زنی دیده می‌شود که توسط حروفی قدیمی که به صورت سرو ته نوشته شده است احاطه می‌شود. خود خالق اثر در توصیف این تابلو می‌گوید: «بر اساس سنت اسلامی تنها بخشی از بدن زنان که قابل نمایش است صورت آن‌ها است. در این تابلو بر روی صورت زن تمرکز شده در حالی که باقی بدن توسط حروفی قدیمی و رنگ و رو رفته که یادآور سنت و دین است پوشانیده می‌شود.

این تابلو که در سال ۲۰۱۱ خلق شده است توسط سارا که مدل این عکس است اینطور توصیف می‌شود:» نوشته‌ها سر و ته هستند و با اینکه تابلو قدیمی و رنگ و رو رفته است اما تصویر زن جدید و تازه است. این نشان دهندهٔ تضاد بین زمان و جهت [بین زن و سنت] است. به نظرم معنای آشکاری را دارد، زنان که توسط کلمه‌ها پوشانده شده بودند هم اکنون از دل داستان‌ها بیرون می‌آیند. مثل این می‌ماند که لغات از روی صورتش محو می‌شود و ما می‌توانیم او را ببینیم.

.

چند هزار سالی می‌شود که زن بودن برای خود داستانی دارد. چه از آن جمله داستانهای که در هزار و یک شب می‌توان خواند و چه از آن جمله داستانهایی که تحت عنوان حمایت دین از زن تاریخ را می‌سازد و چه داستانهای اسطوره‌ای… اما در واقع نفس این موضوع که گروه‌هایی با جهت حرکتی کاملا مختلف احساس وظیفه می‌کنند که زن را نجات دهند نشان می‌دهد که یک جای کار می‌لنگد. چه از فمینیست‌هایی که فکر می‌کنند طرفدار زن هستند و چه مذهبیونی که اتفاقا آن‌ها هم فکر می‌کنند طرفدار زن هستند. در واقع هر دو یک اشتباه فاحش می‌کنند. هر دو زن را در زمرهٔ نژادی دیگر قرار می‌دهند که می‌بایستی طرز رفتار با او در چارچوب قوانین (چه آزادی خواهانه و چه محدود کننده) تعریف شود نه به عنوان یک انسان. این موضوع بی‌شباهت به وضعیت نژادپرستی نیست. مادامی که در ذهن‌های ما رنگ‌های سیاه و سفید پوست زمینهٔ پیش قضاوت است و مثلا برای احقاق حقوق سیاهان یک روز را به عنوان «روز ملی سیاه پوستان» در نظر می‌گیرند، نیست. چرا که اگر این موضوع عادی بود می‌بایست روز ملی سفید پوستان هم داشته باشیم پس این هم گرچه در ظاهر حالتی حمایتی دارد اما در باطن‌‌ همان مرزبندی هاست.

البته که برای خاموش کردن آتش، نیاز به آب داریم و در برابر تندروی‌های آن دسته شاید نیاز به تند روی‌های این دسته هم باشد. اما به هر حال روزی خواهد رسید (که شاید چندان دور نباشد) که زن با همین چشمان گیرا از ورای کلمات، قوانین و سنت‌ها بیرون آمده و به چشمان من نگاه می‌کند و این بار این نگاه برای من نه یادآور نگاهی متفاوت، بلکه یادآور نگاه خودم در آینه خواهد بود، و برای او نه نگاهی منفعلانه یا طلبکارانه بلکه نگاهی به مانند نگاه یک انسان باشد.

.

تحلیل و بررسی تابلوی » شکار در جنگل تاریک»

16 دیدگاه


 سرم را از کتاب بلند می کنم و صورت حساب قهوه ی تلخ را روی میز کافه ی  همیشگی می گذارم و روی سنگفرش تمیز خیابان به جهتی نامعلوم راه می افتم. صدای قدمهایم بر روی سنگفرش میان درختها اندیشه ام را یک بینهایت ، بگذشته و یک بینهایت به آینده میکشید. بر سر راه درخت چنار آشنا را می بینم که هنوز رازمان را افشا نکرده است. در میان هوای دل انگیز شهر ناخودآگاه خود را روبروی موزه " آشمولن " پیدا میکنم و طبق معمول بی هدف به درون تالارهای رایگان اما گرانبهای آن پا می گذارم.  از بس به اینجا آمده ام همه چیز تکراری شده است. پر از تکرارهای ربنس و میکل آنژ و رافائل و البته نقاشان دیگر.  پووف. حوصله شان را ندارم. بی هوا  به خانوم مسن راهنما که نزدیکم است می گویم :

– میتوانید یکی از تابلوهای اینجا را که فکر می کنید از همه زیباتر است برایم شرح دهید؟

البته از قبل می دانستم که حتما می رود سراغ آن تابلوی خانواده مقدس که لطف و ملاحتش حتی اکنون هم تکراری نبود. اما در کمال تعجب من سراغ تابلوی زیر رفت و آنقدر صحبت کرد که ناچار شدم بیشتر حرفهایش را فراموش کنم، چون توانایی به خاطر سپردنش را نداشتم.

– بهترین تابلو درباره شکار در شب است اثر Paolo_Uccello، همانطور که میبینید شکارچیان سوار بر اسب های خود و با لباس های قرمز رنگشان دچار تردید هستند که به دنبال سگهایشان به درون جنگل تیره و ترسناک بروند یا نه.

سپس در حالی که به مردان پیاده اشاره می کند ادامه می دهد: این خدمتکاران ثروتمندان فلورانسی هستند که راه را برای شکارچیان باز می کنند که مبادا شاخه های درخت آنها را آزار دهد.در این میان در نیم راست تابلو یکی از سوارکاران اسب را می خواهد نگه دارد تا به درون جنگل نرود. نقاش ایتالیایی دوره رنسانس از اولین کسانی بود که از پرسپکتیو  در تابلوی خود استفاده کرد و این یکی از دلایل اهمیت این اثر است.

خانوم بد اخلاق دماغ عقابی  یک شوخی بی نمک هم می کند:

– او وقتی شیوه پرسپکتیو را یاد گرفت و آن را توسعه داد آنقدر مجذوب آن شده بود که هنگامی که همسرش از او خواست به تخت بیاید او توجهی به همسرش نکرد و به کارش ادامه داد.

راستی این تابلو موسیقی دل انگیزی دارد که همین باعث منحصر به فرد شدن آن می شود. توقف ردیف اول سواره ها به همراه حرکت سگ های  به درون جنگل که مثل نت هایی می مانند که آهنگ را در یک توقف به لرزش در می آورند و البته اکوی صدا به مرور همانند یک مثلث در دور دست ناپدید می شود، محو می شود. این احساس به کمک رنگ آبی تیره ی رودخانه که در همان جهت و همانند یک شعاع نور دیده می شود تقویت می شود. جهت همه چیز انگار به همان نقطه ی کور ابدیت است… صدای موسیقی آن را می شنوید آقا؟ حس زیبای ابدی بودنش را درک می کنید؟

و چون نگاه من را دید متوجه شد که نه خیر امیدی نیست! با حرص بینی خود را بالا می کشد و ادامه می دهد:

– این ها به عذاب سرگردانی گرفتارند… اگر جهنم دانته را خوانده باشید متوجه منظورم می شوید 

البته او مطمئن بود که من از این چیزها سر در نمی آورم اما خوشبختانه این بار این حافظه قراضه به یاری ام شتافت:

–  بله مثل selva oscura درتابلوهای دیگر از همین نقاش

حالا نوبت من بود که به قیافه بهت زده او نگاه کنم و لبخند بزنم. حالا خانوم راهنما با حرص کمتری ادامه می دهد:

این پرسپکتیو خطی در واقع مفهومی فلسفی و عرفانی برای نقاش داشته است اما پیش از آن تنها یک کشف جدید برای او بوده است. تکنیک جدیدی که شاید بسیار خوشبینانه باشد بگوییم او در همان گیر و دار فهمیدن و درک کامل آن می خواسته آن را با فلسفه وحدت ترکیب کند، ولی به هر حال چه کسی می داند. من خودم شخصا فکر می کنم نقاش فقط به دنبال مفاهیم عرفانی بوده است. وگرنه اینهمه آدم سرگردان به دنبال شکاری که اصلا معلوم نیست کجاس و آن رودخانه ای که بیش از آنکه یادآور زندگی باشد ، یادآور سرعت گذر زندگی است چه مفهومی دارد؟ اصلا اگر از من می شنوید آقا این همان هرم مارکسیست ها است،  فقط جهتش برعکس است.

پ.ن: جدی نگیرید داستان را… فردا نیایید بگویید این شاه پایش را از مملکت خودش بیرون گذاشته است.

تلفیق زیبای هنرهای مسیحی،ایرانی و اسلامی در کلیسای وانک اصفهان

34 دیدگاه


بدون شک دیدن تصاویری چنین زیبا و «سد»(صد نه سد!) البته  منحصر به فرد روان انسان را صیقل می بخشد. دلیل منحصر به فرد بودن این کلیسا  نکته است که هنر اسلامی در کنار هنر ارمنی با هماهنگی جالبی تصویر شده است.با دیدن تصویر زیر متوجه منظور من خواهید شد:

گنبدهای کلیسای وانک اصفهان

کلیسای وانک در  زمان شاه عباس اول ساخته شد.زمانی که ارامنه از آزار دولت عثمانی به تنگ آمده بودند و با حمایت شاه به منطقه جلفا در اصفهان کوچ کردند.
در تمام جستجوهایی که در میان منابع اینترنتی داشتم متاسفانه اسمی از نقاشان  این کلیسا برده نشده و تنها به «نقاشان ارمنی»  بسنده کرده اند هرچند در منبعی که بالاتر برای شما گذاشتم سرپرست معماران کلیسا را کشیشی به نام دیوید نام برده اند.

اگر روی عکس ها کلیک کنید به منبع اصلی هدایت می شوید

همانطور که گنبدها را می بینید یکی از گنبدها به سبک مساجد  اسلامی با رنگ آبی به همراه مینیاتورهای ایرانی دیده می شود و گنبد دیگر به سبک غرب و آن هم باز به همراه مینیاتور ایرانی کار شده است.

این کلیسا هم همانند همه کلیساهای دیگر پر از نقاشی های روایت کننده داستان های مذهبی است. نکته جالبی که توجه بیننده را جلب می کند این است که نقاشی هایی که در زیر گنبد اسلامی آن دیده می شود مربوط به اشتراکات مذهبی مسلمانان و مسیحیان است و تالار دیگر بیشتر به روایات مختص مسیحیت اشاره دارد.

داستان های کتاب انجیل

از بالای تصویر گنبد مسیحی روایت خروج آدم وحوا از باغ بهشت شروع می شود و تا پایین داستانهایی از عیسی که بعضی از آنها را با هم قبلا در تابلوهای هنرمندان دیگر دیده ایم روایت شده است. همین مفهوم در گنبد اسلامی نیز وجود دارد به این معنی که نقش ها از سرچشمه (نوک گنبد به معنای نمادین خداوند) شروع می شوند و تا پایین به معنای انفاس بشر گسترش می یابند.
تابلوهای شام آخر…ستایش مغان یا شاهان ایرانی…تاج گذاری مریم مقدس و … تابلوهای آشنایی هستند که در همین وبلاگ(فوسکا) به آنها پرداخته ایم.در دیوار دیگری که عکس آن را مشاهده می کنید تصویری از جهنم و بهشت قراردارد که با توصیف های کتاب عهد جدید همخوانی دارد.

بهشت و جهنم

از نکات جالب دیگر این است که اگر دقت کنید در پندتیو Pendetive های کلیسا در هر دو تالار فرشتگانی با 4 بال دیده می شود که کاملا مشابه هم هستند و هر دو تالار 4 ستون دارند..این موضوع به طور نمادین اشاره دارد به اینکه هر دو دین در واقع از یک ریشه هستند و فقط شکل و شمایل آنها با هم تفاوت دارد.

البته نمی توان این نکته را از نظر دور داشت که شاید ارامنه جهت تقدیر از شاه عباس مسلمان خواسته اند این تلفیق خاص را به وجود بیاورند اما به هر حال نمای بیرون و درون و حالت معماری خاص آن که مخصوصا از بیرون بیشتر شبیه به یک مسجد می باشد نشان دهنده محافظه کاری معماران بوده است. همان حالتی که اکنون در میان اقلیت های مذهبی به دلیل دید منفی احتمالی هموطنان خود با آن مواجه هستند و خود را مجبور می کنند که درون خود را برای همه آشکار نکنند.

گفتن این نکته مهم است که نقاشی های این کلیسا در دسته «هنر ارامنه» جای می گیرد که برای خود شاخه ای نسبتا مستقل به حساب می آید.

پ.ن: این یادداشت را به دوست خوبم کوروش که در نوروز امسال در کلیسای وانک بود و از من خواست تا این مطلب را بنویسم، تقدیم می کنم.

پ .ن 2 : خوشبختانه توانستم از این منبع نام نقاشان را پیدا کنم :

طرح تصاویر معبد از کتاب مقدس عهد قدیم و جدید الهام گرفته شده است. تمام هزینه ی تزئینات، نقاشی و تذهیبات کلیسا را شخصی به نام خواجه «آویک استپانوسیان» تقبل و تامین کرده است.
نقاشان این تصاویر همگی استادان ارمنی بوده اند که از آن جمله «خلیفه هوانس مرکوز»، «کشیش استپانوس» و «استاد میناس» را می توان نام برد.

دور تا دور گنبد هشت پنجره وجود دارد. در فاصله ی میان آنها تصاویری از آفرینش آدم و حوا، خوردن میوه ممنوعه، مرگ هابیل و … دیده می شود. در محل سرودخوانان کلیسا جای چهار تصویر همراه با گلبوته هایی در اطراف آن به چشم می خورد که در آنها شکنجه ی مقدسان دیده می شود. تصاویر محل سرودخوانان مربوط به حضرت مسیح است که در اتاقک اشیا مخصوص با تصاویری از بشارت دادن فرشته به حضرت مریم شروع می شود، کلیسا را دور می زند و با تصویر رحلت حضرت مریم پایان می پذیرد.
تصاویر میانی شامل میلاد عیسی مسیح، سجده ی سه پادشاه به عیسی، آزمون مسیح توسط ابلیس، آخرین شام عیسی، مصلوب شدن و دفن عیسی، معراج عیسی و … می باشد.
بر دیوار شمالی داخل کلیسا، تصاویر رستاخیز نقاشی شده است. بالای آن بهشت، که در آنجا رستگان وارد می شوند و در قسمت پایین دوزخ مهیب که آتش زبانه می کشد، اژدهای چند سر و دیوهای رم کرده، فرشتگان از بالا گناهکاران را به حفره در می اندازند و … تقاشی شده است.


%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: