تابلوی بالا  اثر نقاش انگلیسی » ریچاد وستال » است که در اوائل قرن نوزده میلادی ترسیم شده و هم اکنون در یکی از موزه های آمریکا نگهداری می شود. موضوع تابلو مربوط به یک واقعه تاریخی است که بسیار جالب می باشد. در واقع  عبارت شمشیر داموکلس در فرهنگ غرب شناخته شده است و به خصوص آن را در دنیای سیاست استفاده می کنند.  ابتدا طبق روال همیشگی به شرح تابلو می پردازیم.

در تابلو مرد جوانی را می بینیم که هراسان بر تخت شاهی نشسته است و بر بالای سر او شمشیری به صورت معلق آویزان است. در کنار تخت مردی با ابهت ، تکیه زده بر عصای شاهی اما با لباسی ساده تر ایستاده است و در کنار این دو خدم وحشم در حال خدمت گذاری برای مرد جوان می باشند..وضعیت مرموز تابلو در واقع روایتگر داستانی است که  ابتدا آن را برای شما از سایت ویکی پدیا کپی می کنم و سپس به ادامه می پردازیم :

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
داموکلسی که در تمثیل آمده، درباری خوش زبان و چاپلوسی بوده در دربار جبّاری بنام دیونیزوس دوّم پادشاه سیراکوز در قرن چهارم قبل از میلاد. او ادعا می‌کرد که پادشاه، از نظر قدرت و صلاحیّت ادارهٔ مملکت، واقعاً مردی خوشبخت و موفق است. پادشاه به او (دموکلس) پیشنهاد کرد تا یک‌روز جایشان را باهم عوض کنند. هدف پادشاه این بود که دموکلس بتواند شخصاً این خوشبختی را تجربه کند. شامگاه در دربار مجلس شام و ضیافتی ترتیب دادند. دموکلس درآن مجلس ازاین‌که شاهانه از وی پذیرائی می‌شد احساس رضایت و شعف فراوان می‌کرد.

تنها در لحظات پایان شام و ضیافت بود که دموکلس متوجّه شد شمشیر تیزی درست بالای سرش با تار موئی از دم اسب آویزان است. بلافاصله با دیدن شمشیر، طعم خوش غذا و لذت حضور پسرکان زیبا در دهان و نظرش از بین رفت و بقول معروف آن‌چه خورده بود در دهانش زهرمار شد! وی با دست‌پاچگی از جا برخاست و از پادشاه درخواست کرد به وی اجازه داده شود تا مجلس را ترک کند و در همان حال گفت: هیچ‌وقت آرزو نخواهد کرد چنین خوشبخت باشد

این داستان احتمالا در ادبیات ایرانی به صورت  » دست بالای دست » بسیار است شناخته می شود. اما این اسطوره، یا واقعه ی تاریخی ، یا داستان، حالت تکامل یافته ی اسطوره ای قدیمی است . اسطوره ی » سیسیفوس» . در اسطوره ی سیسیفوس می خوانیم :
<<  سپس سیسیفوس حیله‌گر خدای جهان پایین هادس را فریب داد و به دروغ گفت که می‌خواهد برای مدتی کوتاه به دنیا برگردد و به همسرش دستور بدهد که پس از مرگش برای او قربانی کنند. وقتی که پای سیزیف دوباره به خانه‌اش رسید، با رضایت از زندگی در کنار همسرش لذت برد و هادس را به تمسخر گرفت. در همین زمان ناگهان تاناتوس در برابر او ظاهر شد و او را به زور به دنیای مردگان برد. >>
هادس در اینجا نقش همین پادشاه اصلی را ایفا می کند و سیسفوس نقش پادشاه موقت. و شمشیر معلق در واقع همان تاناتوس یا فرشته ی مرگ است. اما دموکلس داستان ما از این جهت که از گستاخی و تجربه اندازی بیشتر در حیطه ای که شایستگی  آن را ندارد چشم پوشی کرد در واقع رستگار شد و توانست نجات پیدا کند. آلبر کامو درباره سیسفوس می گوید :
<<  سیسیفوس از این طریق که از همهٔ آن چه که ورای تجربهٔ مستقیم او قرار دارد چشم پوشی می‌کند و به دنبال علت و فایدهٔ عمیق تری نمی‌گردد، پیروز است>>
البته سیسیفوس به مجازات دردناکی دچار است. مجازات او در هادس این گونه است که او می‌بایست صخره‌ای بزرگ را بر روی شیبی ناهموار تا بالای قله‌ای بغلتاند. و همیشه لحظه‌ای پیش از آن که به انتهای مسیر برسد، سنگ از دستش خارج می‌شود و او باید کارش را از ابتدا شروع کند.
<< به سیستمی سیزیفوسیسم می‌گویند که در آن اقتصاددانها به کار تنها برای خود آن کار اهمیت می‌دهند و نه برای ثمرهٔ اقتصادی که به بار می‌آورد.>>
حال جدای از این روده درازی ها به تابلوی خودمان برسیم. تابلو در واقع نمادی از دنیای فانی است. پادشاه موقت یا همان دموکلس نمادی از انسان فانی است که به طور موقت بر روی تخت شاهی نشسته است و با وجود هراسی که از دیدن شمشیر به اون دست داده است با خونسردی و لبخند دخترکان اطرافش مواجه است. دخترکانی که برایشان مهم نیست چه کسی بر سریر شاهنشاهی تکیه داده است و به ابلهی آنها همواره لبخند می زنند ، در عین حال به آنها لذت می بخشند. کوزه ها و گلدان های روی میز با نقش و نگارهای باستانی نشان از تاریخی دارند که انسان از آن عبرت نمیگیرد و » سیسیفوس وار » کارهای بیهوده گذشتگان را تکرار میکند. در این میان کسانی که در پشت پرده قرار دارند و از سرنوشت آگاهند خود را آلوده  به دردسرهای آن نمیکنند و حداکثر بهره را از نادانی افراد میگیرند.