اپیزود اول :
آها ! حالا وقتش رسیده ، باید یکمی خدایی کنم ! یک حسی داره درونم روقلقلک میده اما درست نمی دونم چیه !
<< چیزی را حس می کنم اما نمی دانم چه چیز را … باید شروع به ساختنش کنم ! >>
…
اووم ! فکر کنم اینطور بهتر باشه ، یکمی نورپردازی ، این انحنای اضافی ، شاید اینطور مخاطب بفهمه چه حسی درونم جریان داره ، شاید اینطور کمی آرومتر بشه…
اپیزود دوم :
پووف ! دیگه جا نیست ! حالا چیکار کنم با این همه مجسمه ؟ کاش یک انباری داشتم ، کاش لااقل میشد یک گالری برگزار کرد ! اینهمه با خون دل براشون زحمت کشیدم حالا باید بریزمشون دور …
میان پرده : بهروز دارش، نمی تواند از کارهای هنری اش به دلیل کمبودفضا نگهداری کند پس تعداد زیادی از آنها را نابود کرد!!!گروه هنر،سارا امت علي:بهروز دارش، مجسمه سازي که اثرش در چهارمين بينال مجسمه سازي معاصر تهران يکي از آثار برگزيده اعلام شد، نمي تواند از کارهاي هنري اش نگهداري کند. او تا کنون تعداد زيادي از آنها را به دليل کمبود جا نابود کرده است.
اپیزود سوم :
چه چیزی می تونه توی یکی از میدون های شهر که رنگ و بوی سیاسی داره و کلی رییس جمهور قراره از کنارش رد بشن تاثیر خوب بزاره؟ چه جوری بسازم که بتونم صلح و دوستی رو به مخاطبم القا کنم؟
اوووم … یک احساس خوب تو وجودم جریان داره ، شاید بتونم بیانش کنم …
…
[ مردی با موهای جوگندمی در حالی که عرق از سر و صورتش جاری است با لبخندی بر لب و چشمانی پر امید مشغول کار بر روی مجسمه خود در یک روز گرم تابستانی است ]
قشنگ میشه ..میتونم یه پیام خوب بفرستم از این سرزمین خسته …
اپیزود آخر :
مردی با موهای خاکستری در حالیکه موهایش را از پشت بسته است برای تماشای اثر به میدان می آید .در حالی که مشغول جویدن آدامس است با دخترش تلفنی مشاجره می کند :
-دختره ی چشم سفید ! حالا دیگه از دست من فرار می کنی؟ تو هم مثل مامانت یه احمق هستی ! الو الو ..
– باز قطع کرد بیشعور !
اینه اون مجسمه ای که انهمه وقت برده؟ اه اه ! این چرا این رنگیه؟ این علمک های بدقواره چیه گذاشتین اینجا؟ رنگش رو عوض کنین ببینم … مرده شور همتون رو ببرن.
آخرین نظرات داده شده