تصویری که می بینید مربوط به جنگ میان اسپانیا و فرانسه است. زمانی که سربازان ناپلئون شهروندان خشمگینی را که سلاحی به جز سنگ و چاقو نداشتند بر روی تپه ی «پیو» در اسپانیا اعدام کردند.

لحظه ای که "گویا" آن را در تاریخ ثبت کرد
گویا هنرمند اسپانیایی با ثبت این واقعه روحیه آزادی خواهی اسپانیایی ها را زنده نگه داشت.
همانطور که می بینید قهرمان واقعی در این تابلو کسی است که قربانی می شودو با تابیدن نور و همچنین داشتن لباس سفید با حالتی که نشان دهنده ی تسلیم و رضایت است به قتل خواهد رسید.
به نظر من نقطه ی قوت تابلو هنرمندی نقاش در تصویر حالت چشمان قربانی است که حس جالبی به مخاطب و نیز قاتل خود می دهد. گویی می خواهد بگوید: » به فرض که من را کشتی ! آخرش که چی!؟ «

خوب آخرش که چی؟!
و سربازانی که لباس آنها دقیق ترسیم شده اما صورت آنها مشخص نیست . گویی روحی در بدن ندارند.
در این میان افرادی که در گوشه وکنار در حال انتظار و دعا خواندن ! هستند. دعایی بی سرانجام که تغییری در نتیجه نخواهد داشت.
به راستی که نقاش چه زیبا و چه با احساس این صحنه را نشان داده است. اعتراف می کنم که مدتها بود به این تابلو می نگریستم و مفهوم آن را نمی فهمیدم. یکبار دیگر با دقت ببینید. در میان سیاهی و تاریکی شب… جایی در ناکجا آباد و در جایی که گویی سلطان آسمان ها وزمین خفته است ! » انسانی» در مقابل «انسان » دیگری ایستاده و او را می کشد.
چشمان قربانی را ببینید تا بفهمید منظورم چیست. او هم می گوید عجیب ترین بخش این افسانه همان سربازی است که می کشد!
به راستی او برای چه و برای که میکشد؟ برای یک مقرری ناچیز؟ یا برای وطن پرستی؟ یا برای ناپلئون دوستی؟
به راستی چه اتفاقی می افتد که یک انسان حاضر است انسان دیگری را بکشد؟
به راستی وطن پرستی مهم تر است یا انسان دوستی؟
تصور کنید اگر تمام سربازان دنیا از حکم مافوق خود سرپیچی می کردند و با همنوع خود دوست میشدند! آیا کسی می توانست آنها را مجازات کند؟
شما با من موافق نیستید که پس از این همه سال بشر هنوز پیشرفتی نداشته و هنوز نمی فهمد که برای چه چیز زنده است؟ بعد از اینهمه گفتن ها و نگفتن ها هنوز «انسان» نفهمیده است که جنگ ها وانقلاب ها کور هستندو ظالم و مظلوم هر دو به یک اتش می سوزند. مگر تابلوی گرنیکا را در اینجا با هم ندیدیم که در آن بی گناهان آسیب دیدند؟ گفتم بی گناهان و به یاد تابلوی «کشتار بی گناهان» افتادم که دراین یادداشت آن را با هم بررسی کردیم. به راستی که بشر عقل ندارد و احمقی بیش نیست!
بگذریم…
سیاه و سفید مظهر مثبت و منفی و اضداد هستند و پیراهن سفید نماد نجات و اقتدار معنوی است. نکته ی مهم حضور سه رنگ سیاه و سفید و قرمز است که نشان دهنده ی سه مرحله راز آشنایی است. سفید به همراه قرمز نشان دهنده ی مرگ است و در کنار مشکی که قرار می گیردبه مفهوم این است که باید رازی آشکار شود. رازی که جز با ریختن خون درک نمی شود. منظورم از راز بالا رفتن درک وفهم بشری است.
گفتنی است که در میان مایایی ها که «گویا» علاقه ای ویژه به آنها داشت سفید به معنای صلح و خوشبختی است و سیاه نماد زمان و نیز مرگ دشمن است.
مرگ نیز به خودی خود نماد جنبه ی ناپیدای زندگی و علم مطلق است.
در راز آشنایی تاریکی مرگ قبل از تولد انسان در رستاخیز است.
اطلاعات بیشتر درباره این تابلو :
همچنین V شکل بودن دستهای مرد محکوم و تکرار این حالت در مردی که دقایقی پیش با گلوله کشته شده و با همان ترکیب روی زمین افتادهاست، گریزی کوتاه به سمبولیسم دارد.[۳]
در میان محکومین در سمت چپ کار، یک راهب با سری تراشیده دیده میشود که دستانش را برای دعا کردن در هم گره زدهاست اما به جای این که دستان وی به سمت آسمان نشانه رود، زمین را میبیند. نگاه سنگین راهب به زمین و نحوه قرار گرفتن دستان در هم گره خوردهاش، بیشتر متوجه ردیف سربازان برای بخشش است تا خداوند. در پشت راهب، مشتی گره کرده دیده میشود که در میانه راه برای بالا رفتن قرار دارد. نگاه مرد صاحب مشت خالی از هرگونه حس امید است و اینگونه به نظر میآید که وی بالا بردن مشتش را به نشانه اندک مقاومت در مقابل تصمیم این جلادان، کاری عبث و بیهوده میداند و در نهایت مردی که دستانش را طوری قرار دادهاست تا حایل صورتش و گلولهها شود، به خوبی مرگ و ترس از آن را نشان میدهد. [۳]
این اثر به همراه «دوم ماه مه ۱۸۰۸» هم اکنون در موزه پرادو*[۴] در شهر مادرید نگهداری میشود.
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
آخرین نظرات داده شده