اين مطلب با تأييد نظر حضرت سلطان معظم، جناب مسطتاب فوسكای عزيز تحرير ميشود يا شد. ايشان با اعتماد به شخص حقير، بنده را مأمور نوشتن كردهاند و اميدوارم از عهدهي اين مهم برآيم.
معمولاً براي نوشتن اولين يادداشت، آدم سختش ميشود، عليالخصوص در سايت كسي كه سالهاست استادانه مينويسد و ما را محظوظ ميكند؛ ديگر سختتر است. دومين سختياش هم اين است كه در مورد موسيقي بايد بنويسي! چيزي كه در لحظهي به وجود آمدن از بين ميرود، الّا كه ثبت و ضبط شود، وگرنه رفته كه رفته. خودش هم ميگويد: «رفتم كه رفتم».
الغرض! اين روزها و اين سالها كه ديگر باب شده، نسل جوان و سوم و چهارم خود را استاد ميدانند و مينامند؛ ما چرا از قافله غافل بمانيم؟ خب ما هم استاديم و مجبوريم به يك طرزي هم شده استاديمان را حالي ديگران بكنيم؛ درست؟ پس مينويسيم و ميتازيم و ميسازيم و مينوازيم.
داستان از اينجا شروع شد كه يكي از دوستانِ نديده و نشنيده؛ كه دستي بر تار دارند و آكادميك هم هستند بهحمدالله؛ البته بر تار مويي نيز شايد!!! شدهاند يكهتاز ميدانِ نوازش و با جوانْاستادانِ خواننده هم كنسرتها دادهاند و بله! خب تا اينجا شايد بگوييد خب داداش حسوديت ميشود؟
خير!
عارضم كه اشكالي ندارد، اجرا بكنند و چه خوب كه جوانها ميداندار شدهاند و چه بهتر. اما!!! حكايت ما از اينجا شروع ميشود كه، نوارش يا به قول امروزيترها سيدياش درآمد و گوش كرديم. (ما چون دوران شنوندگيمان با نوار كاست شروع شده، هنوز كاسِتي هستيم؛ البته فقط در گفتار) خب گفتيم برادر مكرم، عزيز دل، تار زنِ جوان، با تكنيك، سريع و … يك گوشه كناري هم براي ملودي جا بگذار! ركنِ ركين و اصلي موسيقي، عليالخصوص موسيقي ايراني، خب همين ملودی است برادر! هي گوش كرديم و بر خود لرزيديم و گفتيم موزيكِ فيلم است لابد و ما غافل! لابد سبكِ مدرن است و ما نميدانيم! اما ديديم حكايت آوازِ دشتي آن وسط چيست و هزار سؤال بی جواب ديگر. با دوستان مطرح كرديم كه اين چيست و شما چگونه شنيديد. ظريفي گفت به نظرم اين يك ژانر جديد است. عرض شد چه ژانري؟ گفت ژانر وحشت! گفتم اللهاكبر! اگر مرحوم هيچكاك زنده بود سراغ مرحوم برنارد هِرمن نميرفت و ميرفت قمصر كاشان دنبال آهنگساز اين ژانر! حالا اين را داشته باشيد و گوش كنيد و ببينيد. البته اين حرفهايي كه ميزنم و مينويسم نظر شخصي من است. يكهو ديديم استاد، خسرو خان آواز ايران كه گويا نسبت فاميلي خيلي نزديك هم با استادْخوانندهيِ جوان آن اثر مذكور دارند، يك يادداشتِ مطنطن نوشتهاند و چنان دلبرنمايي كردهاند (اين دلبرنمايي از نوع كلمات مندرآوردي است كه كمكم با آن آشنا خواهيد شد) كه بيا و ببين! چندين بار از بالا تا پايين خوانديم و از پايين به بالا و تفسير و تحليل كرديم. گفتيم يا حقير اشتباه گوش كرده يا خسرو خان از بابي و بابتي ديگر تعريف و تمجيد نمودهاند. يا للعجب! بهترين و مشهورترين خوانندهي آواز ايراني كه جديداً در اَفواه و قاطبهي مردم جايگاهي رفيع هم پيدا نمودهاند و ممنوعالصوت هم البته شدهاند و … چرا اينچنين نوشتهاند؟ آيا گوش حضرت اجلّ تعطيلات بهاره رفتهاند؟ يا مصلحت ايجاب ميكند؟ ايشان قطعاً و يقيناً ميدانند و ميدانم كه ميدانند كه بايد اجازه بدهند اين غورهها مويز شوند تا شيرين شده و كام، شيرين كنند؛ نه اينكه غورهي ترش در دهان بفشرند، ما عوام نيز تغيير صورتشان را ببينيم و بگويند خير شيرين است و شيرينترين!!! غرضِ اين نوشته، حمله نه به جوانان موزيكانچي است نه به حضرت استادي، بلكه يك نكتهي مهم است، كه برادران! ملودي زيبا كجا رفت؟ اصلاً زيبا و زشتش پيشكش، خود ملودي كو؟ با دستهي ساز را بالا و پايين رفتن كه نميشود دلبري كرد! عزيزان دل اگر هم هنري باشد در آكروبات قضيه و تندي حركت دست است؛ كه آن هم از موسيقي عليحده است.
شبي از شبهاي گذشته از جلوي مجتمع معظم ميلاد نور رد ميشدم، يك آقاي نابينايي ويلن ميزد. دقيق، ژوست، كوكِ عالي، سُنُريته محشر، ملوديهاي به ياد ماندني از امثال تجويديِ مرحوم هم ميزد. از بزرگ و كوچك و پير و جوان و زن و مرد ميايستادند و گوش ميدادند. يكي ده ثانيه، يكي دو دقيقه و يكي مثل من مجنون نيم ساعت. چه معجوني پخته بود اين پير نابينا كه همه را مسحور ميكرد؟ من نميدانم! فقط به آن دوستانِ زودْ استاد شدهيِ عزيز خودم ميگويم: «نزن آقا … نزن. حداقل فعلاً نزن»
زياده عرضي نيست، اِنكيپد، بیست و پنج مهر نو
د
آخرین نظرات داده شده