چندین سال پیش بود و من احتمالا سال دوم لیسانس بودم.اون زمانها هنوز در بند داوینچی و رافائل و اینجور برادران نبودیمو کله مبارکمون با هوای پاک شیراز حسابی داغ بود.فکر میکنم اردیبهشت ماه بود که دیدم خونه که تنهام و خبری نیست و بعد گفتیم لااقل این مدت دانشجویی بریم توی شهر بچرخیم تا کمی تجربه کسب کنیم…
طبق معمول راهمو کج کردم طرف خیابون ملاصدرا و برای خودم الاخون والاخون چرخ میزدم و از ویترین مغازه ها و ویترین آدما!! دیدن میکردم.
توی همین گیرودار از مدل یکی از گوشیها خوشم اومد و وارد مغازه شدم و داشتم به گوشیها نگاه میکردم که دیدم یک خانوم زیبا و با وقار با قد سرو وچشمهای شهلا و کمر باریک وارد شد…اینجانب هم که به شدت دست و پایمان شل شده بود و قلب ضعیفمان در تب و تاب ..
همینطور میخکوب شده بودم که دیدم اومد سمت مغازه دار و شروع کرد از غصه هاش گفتن و مشکلاتشو گفتن که کم مونده بود منم های های گریه کنم از غصه ای این نازپری…میگفت که به پول فوری احتیاج داره و اگه مغازه دار میتونه گوشی رو براش گرو نگه داره و معادل پول گوشی که میشد 280 هزار تومان به اون برای چند روزی پول قرض بده…بنده هم که اصلا متوجه اوضاع زار خودم نبودم قبل از اینکه متوجه بشم که طرف روش به طرف مغازه دار هستش و اون هم میخواد شروع کنه به جواب دادن یهو چهار دست و پا پریدم وسط و گفتم من میخرمش!
چشمتان روز بد نبینه که چندین جفت چشم و از جمله آن چشمان شهلا که تازه فهمیدم آبی هم هستن چنان به من خیره شدند که گویی بنده همان راز داوینچی معروف هستم و تازه از مریخ تشریف آوردم…قلب عزیز که کلا دقایقی قبل از کار افتاده بود و عرق همینطور از صورت میبارید ولال هم شده بودم که کم مونده بود غش کنم که مغازه دار عزیز به فریاد رسید و گفت آبجی ما خریدار نیستیم!
آبجی محترم هم با این پاسخ قاطعانه این مرد کچل با سبیل های جو گندمی ناگهان چنان مهربانانه نگاهم کرد که دامنم از دست برفت!خلاصه رفتیم بیرون از مغازه و قرار بر این شد که بریم نزدیک منزل تا من پول رو چند روزی قرض بدهم به ایشون..
وقتی هم که رسیدیم من پول رو شمردم و تحویل دادم و البته کاملا موذیانه تعارف کردم که تشریف داشته باشید تا چای در خدمت باشیم!
از من اصرار و از این حوری بهشتی انکار که ناگهان همسایه ی عزیز و زهرماری اینجانب سر مبارک را از در بیرون آورد تا فضولی خودش رو تسکین بده.اما از آنجا که گفته اند عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد نمیدونم چیشد که دخترک با دیدن همسایه کفشارو در آورد و وارد منزل شد!
ما هم سلام علیک غلیظی با جناب فضولباشی کردیم و در را از پشت 3 قفل کردیم…نیشمان تا بنا گوش باز بود که برویم اسباب پذیرایی حاضر کنیم که دیدیم بویی میاید شبیه بوی گربه مرده…بله…نازپری ما که کفشهایش را دراورد آنچنان بوی جورابی میداد که در یک آن قد سرو به هیکل دیلاق و کمر باریک به هیکل استخوانی گندیده تبدیل شد!البته چشمان هنوز شهلا بودند ولی باز بوی جوراب رو نمیشد تحمل کرد واقعا…هرچند خیلی تلاش کردم که نادیده بگیرم ولی نشد..به دنبال طولانی شدن سکوت من, «دختر بوگندو» از من با عشوه شتریش! در حالی که روسری رو هم در میاورد پرسید راستی نگفتین الان با من چیکار دارینا…؟!
منم نه برداشتم و نه گذاشتم…گفتم راستش میخواستم یک چک یا سفته در برابر مبلغی که به شما دادم بگیرم! نازپری گویا سیلی خورده و خشک زده و تصور کنید باقی قضایا را که به جای چک که نداشتند شناسنامه اش را گرو گرفتم…
پ.ن:دوستان سعی کنند که نظرات خودشون رو حتما در وبلاگ بگن…حتی اگه انتقادی هست خوشحال میشم بشنوم
اکتبر 23, 2009 @ 23:12:30
سلام!!
پسر خوب من اگه جای تو بودم به یارو میگفتم بره حموم پاهاشو بشوره.
بعد بیاد بشینه!!!!!!
اکتبر 24, 2009 @ 10:46:17
سلام دوست عزیز
من در این مورد نظر ندم بهتره !
از اینجا خانواده رد میشه ، بده !!!!!!!!!!
دلبر آن نیست که موئی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شاد باشید
قلم عالی مستدام
پی نوشت:
«»»راستی نگفتین الان با من چیکار دارینا…؟!»»»
حد اقل یه کیک میگرفتی با شیرت میخوردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اکتبر 24, 2009 @ 11:31:41
اخرش هم که گفتین حرفتون رو!… 🙂
یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
اکتبر 24, 2009 @ 12:01:36
تازه نمیخواستم بگم !
ببین اگه میخواستم بگم چی میشد؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
صد البته در اون مجلس انس ! خدا با شما بوده
روایت دیگری هست که میگه :
خدا با شما بوده که چنین محفل انسی نصیبتون شده !!!!!!!!!!!!!
اصلا به من چه !
آقا شما رو به تمامی مقدسات قسم میدم این بخش نظر خواهیت رو درست کن
همش قاط پاتی میشه
شاد باشید
قلم عالی و محفل انستون! مستدام
اکتبر 24, 2009 @ 22:23:34
آواز دهل از دور خوش است…
اکتبر 25, 2009 @ 00:37:59
دوست خوب من بهتر نیست راجع به دیوار نگاره مکتب آتن هم مطلبی بیاری تا جمع تکمیل تر بشه ؟
اکتبر 25, 2009 @ 10:43:42
چشم…البته این موضوع در سایتهای ایرانی هستش ولی سعی میکنم مطالب غیر تکراری رو بزارم حتمن
اکتبر 25, 2009 @ 10:34:04
تصور نمي كنم با نظر من موافق باشيد ولي اين موقعيتي كه درونش قرار گرفتيد (دختري زيبا با بوي خاص جوراب) براي يك فوت فتيش مثل من غايت آرزو ولذت است.
اکتبر 25, 2009 @ 23:38:01
راسیاتش بنده ربط این شما رو با اون تحلیلهای ارزشمندتون درباره آثار هنری نفهمیدم !
اکتبر 25, 2009 @ 23:40:02
یک کلمه اش جا فتاد :
گفتم راسیاتش بنده ربط این خاطره شما رو با اون تحلیلهای ارزشمندتون درباره اثار نقاشان معروف نفهمیدم.
یه نکته دیگه هم به نظرم می رسه :
اینکه از بعد اون غیبت نسبتا قابل توجه به خاطر مشکلی که داشتید، مطالبتون بار مفهومی قبل رو نداره و مثل پستهای قبلی پردازش نمیشه . ایا این دلیل خاصی داره ؟
اکتبر 26, 2009 @ 00:05:25
سلام..ممنون از توجهتون…حقیقتش من یک مقداری خودم سر در گم هستم…از یک طرفی کشیده شدیم به مطالب داوینچی و از طرف دیگه نمیخوام فقط به داوینچی بپردازیم…چشم…سعی میکنم از این به بعد بیشتر دقت کنم..
تابلوهایی از کودکی کوروش کبیر و حضور شاهزاده یهودی در برابر کوروش… (به مناسبت روز جهانی کوروش کبیر) « فوسکا
اکتبر 26, 2009 @ 14:29:54
اکتبر 26, 2009 @ 17:18:40
م من آثاري رو كه ميذاري با تحليلات بيشتر دوست دارم0
…….اما نگفتي تهش چي شدا!!!!!!!!
اکتبر 27, 2009 @ 22:20:12
نمیتونم با این داستان/روایت ارتباط برقرار کنم. پسر که مشخصا از اول هم نیت سواستفاده داشته وگرنه همون اول کار باید طلب ضمانت میکرد و دختر هم که خب… راستش نمیدونم چطوری شرح بدم اما توی این داستان یه چیزخیلی مشمئز کننده ای هستش که خیلی بیشتر از بوی جوراب آزار دهنده است برام…
اگر دوست داشتید این کامنت رو پاک کنید، فقط میخواستم نظرم رو گفته باشم 🙂
اکتبر 27, 2009 @ 22:47:21
ممنون از نظرتون…چرا فکر میکنین که باید این احساس مشمئز کننده باشه؟ نیت سواستفاده نبوده بلکه ایجاد رابطه بوده
اکتبر 28, 2009 @ 15:55:57
بابا به خاطر یه بوی پا ولش کردی بره ؟؟! چه روحیات لطیفی داری شما !
اکتبر 29, 2009 @ 03:26:57
بقول دوستمان باید میگفتی: «گرمابه هم داریم!»
باید در مقابل گربه مرده مقاومت میکردی با کمی شکیبایی. این موضوع طبیعی است و برای من هم به گونهای دیگر رخ داده است. مثلا از خیابان رد میشوم و دختر زیبایی را میبینم ولی در همان حال بوی بدی از جایی مثلا سطل زبانه به مشام میرسد. شیدایی یکدفعه نبدیل به انزجار میشود! پس خود را خوش بود یا دست کم بی بو کنید.
اکتبر 30, 2009 @ 18:05:49
پس هدف ايجاد رابطه بوده!
ببخشيد اونوقت چه رابطه اي؟
هيچ فكر كرديد اگه ناز پري خانوم افتخار مي دادند كه شما حظ كافي و وافي را از عشوه هاي معصومانه يك دختر دردمند و تنها ببريد اونوقت بايد بي خيال اون 280 تومان مي شديد؟
خب اينجوري كه نگاه كنيم يه معاملست. 280 تومان در برابر دمي با چشم شهلا و كمر باريك و … بودن .به نظرتون مي ارزه؟
خب وقتي به دست و پاي شل و تپش قلب ضعيف واحتمال زبونم لال آمفاكتوس و … فكر مي كنم مي بينم مي ارزه!
فكر كنم ناز پري خانوم يه كم ارزون باهاتون حساب كرده. بايداقلكا اونقدي حساب مي كرد كه يه جور به پاش بيفتيد كه بوي گربه مرده و هيچ چيز ديگه نتونه بلندتون كنه.
بالاخره بايد معامله يه جور جوش بخوره ديگه! يه جور كه بعدش كسي هم دبه در نياره.
خوب كه فكر مي كنم مي بينم منم اگه جاي شخص خوش اقبالي مثل شما بودم مثل اون برادران عزيزي كه در بالا مرقوم فرمودند از خواهر عزيزمون تقاضا مي كردم به خاطر توجه به سلامت و آرامش اعصاب دردمند از جفاي روزگارشون، يه دوش بگيرند كه معامله جوش بخوره
ناراحت نشيد اين از بي تجربگي شما بوده. الهي بميرم!حتما دفعه ديگه كه با يك نازپري تنها و معصوم و البته داراي استعداد «ذاتي!» در فنون دلبري برخورد كرديد از تجربه هاي برادران عزيزمون استفاده كنيد.
فقط نمي دونم اين آقايون با تجربه كه تجربه هاشونم با تفاخر هر چه تمام تردر اختيار هم قرار مي دن و نيست كه خيلي حرفه اين، هيچكدومشونم اون يكيو قبول ندارن ، چرا وقتي مي خوان زن بگيرن همشون مي شن يه پسر معصوم…مظلوم… چشم و گوش بسته…رياضت كشيده….داراي دلي سوخته از فراق دلبر و در عين حال پاك….كه فقط يه دختر نجيب و خانواده دار و پاك و معصوم و بي تجربه مي تونه لياقت اين همه!!!!!پاكي اونا را داشته باشه؟
اکتبر 30, 2009 @ 18:49:53
!!!!!!!!!!!
مهٔ 03, 2010 @ 13:04:13
فوسکا، الحق والانصاف کامنت قشنگیه ، مخصوصا پاراگراف آخر. اگه اجازه بدی من می خوام یه حرکت جدید توی این وبلاگ باب کنم و گوی طلایی کامنت این پست رو پیشنهاد کنم که به این نظر بدین.
دسامبر 06, 2009 @ 11:27:48
جانا سخن از زبان ما می گویی…
ژانویه 06, 2018 @ 13:24:19
عزیز دلم میخوای با هم قرار بذاریم تا تجربم را تا دسته بهت تحویل بدم؟
اکتبر 31, 2009 @ 13:08:43
خوب شد پاش بو میداد !
اکتبر 31, 2009 @ 15:34:28
آخ آخ انگار اين پست هم يه جوري شده مثل بوي جوراب شما! خوب بالاخره از قديم گفتن گل بيخار خدا!!!! هر نازپري اي ممكنه بوي پا داشته باشه! مثل هر قصري كه يه توالت داره! و مثل هر تحليل گر آثار هنري كه دل داره 🙂
من تازه رسيدم اينجا! ولي كلي خنديدم! خصوصاً به اون تبديل آني «آن قد سرو به هیکل دیلاق» و «عشوه شتري»!!!!ا
نوامبر 01, 2009 @ 21:02:52
خوب اخرش چی شد پول و پس اورد یا …..جالبه شیرازیها خیلی به بو حساس هستند هه ههههههههه
نوامبر 01, 2009 @ 23:19:03
معلومه که پول رو آورد چون گوشی و شتاسنامه اش گرو بود..اما اون شیرازی بود ولی من نبودم..بر عکس گفتی
نوامبر 02, 2009 @ 11:05:08
هاهاهاهاهاهاها……..
می شه قیافه دختره رو تصور کرد : آسفالت زیر کمپروسور(!)
حقش بود .من جای شما بودم مجبورش می کردم جوراباشو قورت بده (!)
دختری که نفهمه پسره این کاره نیست سزاش همینه (!)
نوامبر 07, 2009 @ 13:33:03
سلام دوست عزیز
این بنده خدا که گفته طرف حوری پری بوده !!!!!!!!!!!!
شما چرا تصور کردی که صورتش دست اندازداشته ؟!!!!!!!!!!!!
پسره باید چکاره میبوده که نبوده ؟!!!!!
فرصت طلب ! نبوده ، که بوده !
خوش سلیقه نبوده ، که بوده !
خونه خالی نداشته ، که داشته !
دست به جیب نبوده ، که بوده!
حساب کتاب سرش نمیشده ، که میشده
دیگه باید چکار میکرده که «اینکاره» محسوب بشه ؟ !!!!!!!!!!!!!
شاد باشید
نوامبر 07, 2009 @ 14:42:43
:))
بسی خندیدیم
نوامبر 07, 2009 @ 11:32:22
هانيه جان پسره خيلي هم نا اينكاره نبودهها :)0
نوامبر 07, 2009 @ 12:27:20
خانوما بی زحمت زیاد گرد و خاک نکنین…با تشکر..مدیریت :)))
دسامبر 27, 2009 @ 14:45:31
بابا موضوع که بوی جوراب نبوده . یکمی فکر کرده حیفشو 280 هزار تومن اومده مگه دختر قحط بوده.
دسامبر 28, 2009 @ 10:02:07
من معذرت ميخوام
مارس 22, 2010 @ 03:04:34
OMG, all I can say is I laughed my head off. This is so funny.
مهٔ 01, 2010 @ 08:55:20
سلام.
قلم خوبی برای نوشتن دارید.
خیلی خندیدم ولی اون ته ذهنم یه کمی تلخی موند.
خدا کنه همه ی این» نازپریا» اون موقع جوراب پاشون باشه،
جورابشون بدبو باشه،
تا از مهلکه بیرونشون کنن!
اینجوری میدونین چن تا ناز پری رستگار میشن؟!
مهٔ 01, 2010 @ 11:45:07
اتفاقا الان رستگار نشدن به نظر من !!!!
مهٔ 01, 2010 @ 12:52:38
جداً؟!!..واقعن که!.
راستی داستان کوتاه جدید نذاشتینا.اینجا دیگه شده پاتوق من، یه جای دنج واسه خوندن و شنیدن.منتظرم.
مهٔ 02, 2010 @ 04:52:26
As I previously stated, I quite liked the story and it made me laugh quite a bit. But the opinions here that are somewhat alien to me became equally as interesting. It seemed that the men were cheering the author on and the women were thinking of him as someone who was taking advantage of a woman. On the other hand the men seemed to think that the woman must have been loose.
Now, I don’t know what the author’s intentions were, but as I understood it, a young man saw a beautiful young woman and found a way to make a connection with her. Anything wrong with that? At least, not in my book. I did not see the author as someone who was trying to take advantage of a desperate woman. After all he was trying to help her to solve her financial issue, even though I don’t believe he was running a charity and his motivation may have been different. Now if he was a nasty person, after he found out about the stinking socks, he could have just said to the woman that he changed his mind and was no longer interested in the deal and led her to the door, but he still went through with it.
Well, men’s reaction for the most part was silly, but I am surprised to read women’s reaction here. It would not be far fetched to assume that some of these women claim to be feminist. With feminism comes freedom of choice for a woman too. Are we sure that the woman in the story did not want a connection with the author as well? Would it be wrong if she did? Women are as guilty as men for not getting rid of the taboos that have disabled the youth in Iran which does not allow them to have healthy relationships.
مهٔ 02, 2010 @ 09:58:59
سلام دوستان
خب البته سیمای عزیز حق با شماست و من هم موافقم با نظرات شما.
اما اینجا اونقدر این روابط بد تعریف شده که انگار همش ختم میشه به» غیر اخلاقی».
البته به غیر از عرف یک محدوده ی شخصی هست که هر کسی به خودش ربط داره و قوانینش شخصیه.
در هر حال برداشت من از این پست این بود و در هر نظری احتمال اشتباه هم هست.
گمان میکنم اکثر نظریات به این روابط مربوط شد تا نقد خود اثر.
به نظرم سیر روایی داستان بسیار شیرین است :
توصیف شمایل شخصیت ناز پری و مغازه دار خیلی خوب از آب در آمده و به راحتی قابل تصور در ذهن.
فراز و فرود داستان از بی حوصلگی شخصیت اصلی تا نقطه ی اوج آن مواجهه با دختر، بسیار به جاست.
و از همه مهمتر ایجاد حس تعلیق؛ آنجا که همسایه از سر فضولی وارد میشود و ترس ما که آیا بالاخره دختر وارد خانه میشود یا نه؟ و البته اوج این تعلیق آنجاییست که دختر روسریش را باز میکند و کنجکاوی ما برای اتفاقات بعدی.
موفق باشید.
مهٔ 02, 2010 @ 11:16:18
Dear Raheleh,
Thanks for your response. But who defines us and who defines morality? Is it our neighbor? Should we allow our neighbors to dictate how we live? Or should we simply ignore them? If we pay too much attention to what others think, we will let others control us and lose our identity. What would happen if we simply did not care and let everyone talk? Well, I can understand that it may be difficult depending on where we live. But before we put the blame elsewhere, we need to ask ourselves, is this a new culture or did it exist 30 years ago? If indeed it existed 30 years ago, what does it say about our culture? Do everything in hiding? Be a hypocrite? If we think something is wrong with this culture, do we have the responsibility to take steps to correct it?
I don’t understand when you say relationships in Iran are ill defined. Who defines these relationships? Are relationships something that need to be defined by others or by the adult parties involved? I know that everything is blamed on what is dictated to people and to a certain degree it is correct, but people themselves need to take the right steps to get out of a culture that is decayed and bring it back to health.
I wonder if the audience would have thought differently about the author if the woman’s socks did not smell!! I can honestly say that it would not have made a bit of difference to me, if whatever happened was based on mutual consent. It simply was none of my business.
مهٔ 02, 2010 @ 14:32:18
سلام.
سیما جان از توضیحات مفصل شما بسیار ممنونم.فقط میتوانم بگویم بسیاری عوامل اخلاق را تعریف می کنند از دین گرفته تا مردم،(عوام و خواص)، فرهنگ، تاریخ، حکومت، مدرسه، سیاست، خانواده و آخر سر خودمان که صد البته اگر هر اتفاقی مثلا در همین داستان ناز پری(یا اصلا در دنیای واقعی) می افتاد ربطی به من هم نداشت و من در کامنت قبل هم گفتم به تعداد آدمها دنیاهای شخصی با قوانین شخصی وجود دارد و تعاریف شخصی.
همین که من و شما اینجا بحث میکنیم هم یعنی داریم به سهم خودمان تلاش میکنیم تا این فرهنگ غلط را درست کنیم.
در این دنیای پر از تناقض و تضاد و ابهام ارزشها هم شدیدا شخصی شده اند مثل اینکه یک نفر در قلب اروپا در طول عمرش لب به مشروب نزند، خب این فقط برای خودش و یا لااقل آدمهایی مثل خودش ارزش است و شاید در سطح ملی بی معنا هم باشد.امیدوارم توضیحاتم دیگر ابهام برانگیز نباشند و در پرانتز میگویم که اینها نظرات شخصی من است. با هر تعریفی از شادی، به قول آن «مفرد غایب» امیدوارم شاد باشید!
(اصلا قهرمان قصه برود با لیدی ناز پری حالش را بکند، خونه خودشونه به ما چه!!!)
مهٔ 02, 2010 @ 14:45:10
سلام راحله عزیز
فکر میکنم به یه چیز دقت نکردید
جریان نازپری داستان نیست، خاطره است
شخصیتهاش وجود دارند
شاید بنا به برخی ملاحظات! اندکی در روند اون دخل و تصرف شده باشه
اما اصلش واقی بوده
دوست عزیز
به نظر من اخلاق(یا حداقل دایره بسیار بزرگی از محدوده اخلاقیات) نسبیه
هر امری رو که در نظر بگیرید، میتونه در یه جامعه ارزش و در یه جامعه دیگه ضد ارزش باشه
باید اول ببینیم توی چه زمینی داریم بازی میکنیم
بعد بگیم که آیا با پا به توپ ضربه زدن فول هست یا نه
شاد باشید
پی نوشت:
فکر میکنم همه ما خاطراتی به این سبک داشتیم
منتها بعضیها نقش نازپری داشتند ، بعضیها نقش دانشجوی سال دوم !!!
مهٔ 02, 2010 @ 20:32:08
باز سلام.
من هم فهمیدم این یک خاطره ست و بدلیل همان ملاحظات!! گفتم «شخصیت» و اینطوری راحت تره.
آخه شما که آبروشونو بردین که!!
بله اخلاق هم مثل همه ی زندگی نسبیه.
تسلیم.
دیگر در من نفسی نمانده.
کات.
شنگول باشید.
مهٔ 03, 2010 @ 08:03:21
بابا خودش به عنوان خاطره تعریف کرده!!!
به من چه
بعدشم
اونجوری که ایشون تعریف کرده ، نه تنها خجالت نمیکشه که آبروش بره؛ بلکه بهش افتخار هم میکنه!!!
بابا من هنوز فتح مبحث نکردم که شما از نفس افتادید!!!!
شما هم باشید!!!
مهٔ 03, 2010 @ 12:12:47
آي آدمها،
يك نفر» اينجا» دارد مي سپارد جان..
..مي زند فرياد و اميد كمك دارد..
تابه بحث ربط داره ، يك نفر سوال منو پاسخ بده لطفا. ديگه داره تبديل به يه مشكل شخصيتي ميشه برام!
ببينيد وقتي چيزي كه دوست داري، بر خلاف عقل عمومي هستش، از طرفي خودت هم با همين تفكر حاكم بزرگ شدي، ميدوني ممكنه آينده ي درخشاني پيش روت نباشه و كلا كارت تو جامعه پس رفت محسوب ميشه،
چه بايد كرد؟؟ رفتن به سمت ايده اي كه غلط محسوب ميشه ،سخته.
شايد خيلي سوالم شخصيه اما چون به اندازه شما دوستان تجربه ندارم،كمك ميخوام..
مهٔ 03, 2010 @ 13:27:49
سرکار خانم، شنگول باشیم؟؟؟
این موضوعی که اینجا مطرح شده حداقل تو جامعه ی ما قابل تفکیک از هم نیست، یعنی نمیشه گفت مسائلی از این دست صرفا فردی هست و فقط به خود آدم مربوط میشه یا اینکه در ارتباط با جامعه باید بررسی بشه. با توجه به جنبه دینی جامعه ما و این نکته فرهنگ ما تا حد زیادی با مسائل دینی عجین شده؛ این رفتار تا حد زیادی برای جامعه قابل هضم نیست و نوعی هنجار شکنی محسوب میشه.
این نکته که شکستن هر هنجاری لزوما یه رفتار رادیکال و غیر عادی هست یا نه رو میشه بیشتر در موردش بحث کرد.
مهٔ 03, 2010 @ 13:36:19
دوست عزیز
شنگول باشید رو در پاسخ به من گفتند
شما ببخشید
مهٔ 03, 2010 @ 13:39:56
عذرخواهی میکنم اگر ناراحت شدید.
مهٔ 03, 2010 @ 13:42:12
من ناراحت شدم؟
اتفاقا من کلی هم خوشحال شدم
چند تا هم بشکن زدم !!!
مهٔ 03, 2010 @ 13:36:13
سلام ، همنام من!
راستش من دیگر سوادم به اینجاها قد نمیدهد و سکوت کنم بهتر است. ( خیلی از سوالها جواب نداره، امیدوارم مال شما بی جواب نمونه.)
شنگول، منگول، حبه ی انگور باشید،
فقط آغا گرگه نباشید!
مهٔ 03, 2010 @ 19:03:59
Dear Raheleh and other interested parties,
Everyone needs to decide for themselves about what is the right thing to do. No one can and should tell someone else what to do. People can make suggestions, but the ultimate choice/decision remains with you.
Foska asked that we speak openly about this and I volunteer to be the 1st.
Virginity has remained a big issue for women in Iran and not as much for men. But who are we really kidding. Men have sexual relationships with their girlfriend(s), but when it comes to marriage they prefer to marry someone else who is supposedly pure or virgin. Now his girlfriend goes and marry someone else that she has not had a relationship with either and pretends to be pure and virgin. The problem is men pretend not to know they are most likely marrying some other man’s girlfriend who due to our culture is pretending to be virgin or is physically virgin. So, basically, we live in a big lie and know it, but are in denial and prefer not to talk about it.
Now this big lie is not good for marital relationships either. From what I hear and read, married couple don’t even discuss sex and sex has become a duty rather than a source of enjoyment and closeness to each other. Both men and women seem to be unhappy with sex to the extent that women don’t feel loved and men feel frustrated and deprived.
Now if something is wrong with this culture and people are suffering because of it, wouldn’t it be better for both men and women to fix it? I totally understand that these things are difficult to do in a muslem countries, but something needs to be done with the ideas that come from the dark ages. Is there really a good explanation as to why a woman should stay virgin until she gets married with the exception of male insecurity and control? Men have a duty for their own sake to get rid of this big lie that has ruined lives. Also, I believe if we did not really care about what others thought of us, people would not talk. The neighbor who wants to see what is going on has nothing to do and is looking for reaction, but if we don’t react, he/she will go somewhere else. Or as an alternative, people can look into their nosy neighbors› eyes and tell them to mind their own business.
So, I want women to answer this question to themselves. What is «ayandeh-e derakhshan»? Is it the opportunity to marry someone who loves you but would not marry you because you are not virgin? Is this really a man worth spending the rest of your life with? Why would anyone think about marrying such a man? Don’t you think you deserve better than living with lies?
I hope others would start to talk openly but politely so that we could continue this dialogue. Although I am against censorship, in order for everyone to feel comfortable and talk freely, I ask Foska to censor some of the rubbish that some people may write.
مهٔ 03, 2010 @ 13:42:18
این پست کم کم داره به یک محاکمه تبدیل میشه
البته من استقبال می کنم به شرطی که سوال هاتون رو واضح بپرسین نه در لفافه
راستی ما دو تا راحله داریم یکی راحله بهادر که نمایشنامه نویس هستن و دیگری راحله که موسیقیدان هستن
از نظر مجتبی هم استقبال میکنم که گوی طلایی رو تقدیم کامنت رک و بی پرده گل پری کردن
مهٔ 03, 2010 @ 19:09:08
man ta hala gorbeh mordeh boo nakardam, hala chee shod ke rafti gorbeh mordeh boo koni? hala tozih bedeh che joori hast boosh?
Kash alergy dashti va boo halit nemishod, albateh agar naz pari ham az vojood-e to ziyad ranj nemibord va tavafogh dasht.
مهٔ 03, 2010 @ 13:55:01
واقعا من احساس میکنم همش تقصیر منه که این جوراب قدیمی رو آوردم بیرون.
باور بفرمایید اگر کسی ناراحت شده از حرفهام عذر میخوام.
من نمایشنامه نمینویسم، داستان و شعر شاید.گفتم شنگول چون شخصیت های قصه رو دوست دارم.
خیلی دوست دارم.
مهٔ 03, 2010 @ 14:02:29
راحله عزیز
اینجا جایی برای ناراحتی نیست
اینجا جای تبادل نظره
این پست چه خاطره باشه چه داستان به هر حال واقعیتی غبر قابل انکار هستش
به قول سوم شخص ما باید بشکن هم بزنیم که میتونیم به این راحتی با هم صحبت کنیم
من احتمال داره تا فردا نیام ولی حتما جواب میدم انتقادها رو به شرطی که رک باشه
ولی همیشه یادتون باشه توی این وبلاگ باید بدون ناراحتی صحبت کنیم
مهٔ 03, 2010 @ 14:04:50
سلطان به سلامت بادا
همه اش تقصیر شماست
حرمت مهمون پای صاحب خونه است
حالا برای این افشاگری منو نفرستی ک ه ر ی ز ک !!!!!
مهٔ 03, 2010 @ 14:10:23
من اینجا که مهمون نمی بینم
همه صاحبخونه هستن
شما مگه نرفتی پیش شنگول؟؟
مهٔ 03, 2010 @ 14:17:53
نه
منو گرگه خورد !
البته قرار بود منو موش بخوره
اما بوی جوراب ناز پری موشه رو فراری داد
گرگه هم منو اغفال کرد
شاد باشید
قلم عالی مستدام
پی نوشت:
آخه شب بود میدونی
بره گرگ و نمی دید
بره از گرگه سیاه
حرفای خوبی شنید
بره تنها رو گرگ
به یه شهر تازه برد
بره تا رفت تو خیال
گرگ پریدو اونو خورد
بره باور نمیکرد
گفت شاید خواب میبینه
اما دید جای دلش
مونده خالی تو سینه
مهٔ 03, 2010 @ 14:25:37
خدا نکنه شما رو گرگ بخوره.من هم دعا میکنم بره نباشم.
دسامبر 16, 2017 @ 11:43:21
جوووووووووووووون. جیگرتو بخورم
مهٔ 03, 2010 @ 15:39:51
اول تشکر می کنم از فوسکا بخاطر قبول پیشنهاد من
ضمنا، راحله خانم من ناراحت نشدم، تعجب کردم!!
البته، دوست خوبم «او» که پس از چند مدت درس آموزی در جوار ایشون از مطالب این بلاگ، افتخار آشنایی بیشتر نصیبمون نشده، چند تا بشکن زده و احتمالا دست یا پایی (پا هردو) افشانده، که جای تشکر داره از شما به خاطر سر حال آوردن ایشون.
شادی دوستان، شادی منه و بنابراین «شنگول هم می شیم».
و در پایان:
Freedom is the right to be wrong, not the right to do wrong
شاد باشید
مهٔ 03, 2010 @ 18:00:28
een che pishnahadi bood ke Foska ghabool kard? misheh ma ham bedoonim?
Dars-e akhlaghi-ee mohem az een dastan een hast ke khanoomha nabayad joorab bepooshan va aghayoon nabayad ziyad be boo hasasiat neshoon bedan!!!!!!!!!!!
مهٔ 03, 2010 @ 21:48:22
Sima, you probably did not pay enough attention to previous comments. earlier, I asked Foska to give golden orb to «GOL PARI» for her frank and direct comment about this post.
it was not something hidden or secret about it?
(every thing starts to look cryptic ,huh??)
p.s: kidding
مهٔ 03, 2010 @ 22:08:14
so, was this a misunderstanding or not? I thought naz pari was the woman in the story. You guys have confused the hell out of me. By the way, I have a funny gay story, maybe i should write it here.
مهٔ 03, 2010 @ 22:17:02
I thought gol pari was naz pari. I just read gol pari’s comment. Now that you have evoked the teacher in me, it is golden globe. Are real people called naz pari and gol pari? I had never heard such names before.
So, did you like her comment or were being sarcastic?
hahahaha the king has quite a bit to read when he gets back.
آگوست 01, 2018 @ 11:19:38
انقدر انگلیسی زر و زر نکن مگه اینجا انگلیسه ؟؟؟؟ نمی تونی مثل آدم فارسی تایپ کنی عنچسک خانوم؟؟؟؟
مهٔ 04, 2010 @ 07:40:45
مجتبی عزیز
شما لطف دارید
من افتخاری ندارم که بخوام با کسی به اشتراک بذارمش
هرچه هم بلدم همینجا یاد گرفتم
هرگونه هم شما امر بفرمائید حاضرم شاگردی کنم
شاد باشید
پی نوشت:
آزادی برای مرغی خوبه که بتونه بپره ، اگه نه خوراک اولین گربه ای میشه که سر راهش سبز بشه(موخوره – عزیز نسین)
مهٔ 03, 2010 @ 20:44:48
وااااي، شرمندم. من استاد ايجاد سو تفاهمم.
به سازم قسم ، مشكل من در مورد رشته ي ادامه تحصيلم بود و هنوز اونقدر بچه ام كه به مساِله اي كه برداشت شد حتي فكر هم نمي كنم!! فقط چون بحث پيرامون رهايي از نارضايتي هاي دروني بود، پرسيدم.
البته به نوعي جوابمو ازكامنت كامل سيماي عزيز گرفتم.
در مورد بحث هايي كه در جريان هست هم صرفا شنوندم و ياد ميگيرم چون تا به حال درگير نشدم.
سپاس فراوان.
مهٔ 03, 2010 @ 22:31:21
Don’t worry about it at all and if you are over 16, it is OK to discuss these issues (now if you were not in Iran, I would say 12 would have been OK.) The sooner we know about these issues the better off we are, unfortunately people feel uncomfortable talking bout relationships.
As far as misunderstanding goes, Foska and Mojtaba confused the hell out of me too!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
Regardless, I am glad that you found your answer here, and there is no shame discussing these issues, but there is shame in living in a big lie and deceiving ourselves.
دسامبر 10, 2017 @ 10:43:14
گوه نخور بابا پدر سگ خر
دسامبر 10, 2017 @ 10:44:58
واسه من انگلیسی زر زر میکنه. اینجا سایت ایرانیه اگه فکر میکنی از تو ناف آمریسکا اومدی گورت را گم کن و برو همونجا بچه کونی تا ندادم خودت و خانوادت را بکنن
سپتامبر 25, 2010 @ 13:47:06
کینگ عزیز
الان پشیمون نیستی؟!
اگه دوباره ببینیش چیکار می کنی؟
سپتامبر 26, 2010 @ 09:20:09
استغفرالله :)))
بازم همون کار رو می کنم :دی
مارس 05, 2018 @ 08:53:15
خاک تو سر احمقت کنن بی وجود. من بودم این فرصت طلایی رو از دست نمی دادم و چنان سکسی باهاش میکردم که تا آخر عمر برام خاطره بشه. پاهاش رو هم میخوردم. وای حتی نمی تونم تصورش رو هم بکنم. چه بدنی. چه بوی پایی. به به
آوریل 22, 2013 @ 13:10:27
من اگه اونجا بودم کف پاهاشو لیس میزدم باور کن
نوامبر 14, 2017 @ 13:37:20
اگه دوست داشتی میتونی کف پاهای من رو لیس بزنی بوی پنر تازه میدن جونی
دسامبر 02, 2017 @ 13:20:29
من از خدامه که لای اون پاهای نیرومندت اسیر شم. سالهاست تو کفم اما تو ایران این چیزا مرسوم نیست. چطور مینونیم قرار بزاریم؟؟/
ژانویه 03, 2018 @ 14:23:01
بی وجود ایمیل دادم ایمل بزن و مشخصات بده عکست را هم بفرست اگه از نظر بدنی ضعیف باشی به دردم نمیخوری من خودم قوی هیکلم و ورزش میکنم پاهام هم خیلی قویه اگه ضعیفی مشخصات نده چون له میشی
فوریه 08, 2018 @ 03:48:17
سلام بانو.
مارس 17, 2018 @ 15:44:58
سلام و درد. پسرا که اینهمه تو کف ارباب هستید هیچکدوم تخمشو ندارین بیاین جلو. تو همتون که زر زر میکردین فقط ایدی ناشناس تخم داشت که اونهم تخماش رو کشیدم و رام شد. الان سگ سر به زیر خودمه چنان پایی بهش دادم خورد که تا آخر عمر سیر شد
مهٔ 30, 2013 @ 23:18:04
اگه جات بودم جوراباشو میخوردم چه فرصتی آخ
نوامبر 14, 2017 @ 13:36:32
عزیزم اگه دلت خواست میتونی جورابهای منو بخوری. بهم ایمیل بزن
دسامبر 29, 2017 @ 08:37:01
روکسانا جان ایمیلتو بده تا در ارتباط باشیم.
آرزومه پاها و جورابای خوش بوت رو لیس بزنم.
دسامبر 30, 2017 @ 14:14:14
rxfetish@yahoo.com
ژانویه 03, 2018 @ 14:20:45
پس چرا وجودش را نداشتی ایمیل بزنی. بیچارت میکنم اگه گیرت بیارم پامو تا مچ میکنم تو حلقت و یک شب تا صبح لای پاهام نگهت میدارم تا استخونات خورد شه. ایمیل بزن تا قرار بذاریم
ژانویه 08, 2018 @ 00:07:23
آدرس ایمیلت فکر کنم اشتباهه.
لطفا تو برام ایمیل بفرست.
badboy_8772@yahoo.com
ژانویه 08, 2018 @ 00:52:20
نه ببخشید به این یکی بفرست.
superbad8728@yahoo.com
ژانویه 22, 2018 @ 12:24:53
آخه آی کیو از کی تا حالا دختر به توله پسر عکس میده یا ایمیل میزنه. بیام زیر پا لهت کنم؟؟؟
مارس 12, 2018 @ 13:00:00
رام شدی یا نه برده جان. دیدی چجوری اسیرت کردم؟؟؟
دسامبر 24, 2019 @ 17:59:44
gxth hdldgj,k nvsj ftvsjdk lk uhar alhl
جوراب در فیس بوک - چیچیلی
آوریل 09, 2017 @ 10:54:29
نوامبر 14, 2017 @ 13:32:44
من جای دختره بودم لای اون پاهای خوش بو که بوی پنیر تازه میده چنان اسیرت میکردم که بیهوش بشی بعد هم ارضات میکردم و خودم هم ارضا میشدم
ژانویه 22, 2018 @ 12:23:08
جووووووووووووووووووووووووووووووووووون
دسامبر 24, 2019 @ 18:02:30
من دوست دارم زیر پاهات بیهوش شم ارزومه لطفا پیام بده@sajjadgolem
فوریه 08, 2018 @ 03:43:42
سلام ب همگی.به نظر من شما آماتور هستید چون آدم یانمیره جلو یا تا آخرش ساقدوش میشه.
فوریه 12, 2018 @ 15:14:22
شما بیا از کیر کلفت من تناول کن قربان
فوریه 28, 2018 @ 09:53:56
کیر کلفتت را بده ننت بخوره مادر جنده خوار کسده
مارس 12, 2018 @ 12:58:17
تو که حرفه ای هستی پس بیا جلو ببینم چی تو چنته داری. ببینم کی به زانو در میاد و عر میزنه
مهٔ 28, 2018 @ 12:48:02
آقای حرفه ای شما بیا ساق دوش کیر کلفت من بشو و خواهر و ننت رو هم باخودت بیار
مارس 19, 2018 @ 10:18:08
من اسلیوم اماده برای هر بانو
مارس 26, 2018 @ 09:56:11
ایمیل یا شماره تماس بده تا تخماتو بکشم توله سگ شاشو
دسامبر 24, 2019 @ 18:00:46
سلام 09337389806 من دوست دارم قتیش اینجور چزیزا تماس بگیرین دخترا